حسن عفراوی : اُقیم مساء یوم الجمعه فی التاسع من شهر تیر لعام ١۴٠٢ ش والمصادف لِ ١١ من ذی الحجه ١۴۴۴ الملتقى الأدبی فی مدینه المحمره احتفاءً بعیدی الأضحى و الغدیر فی مدینه المحمره بحضورٍ حاشدٍ من الأدباء و الشعراء و هواه الشعر الفصیح. وقد انعقد هذا الحفل بمبادره عددٍ من روّاد الأدب الفصیح […]
سید کاظم قریشی :نوبتی که باشد نوبت عبدالامیر دریس است. خوانندهای که زمانی بهترین بود. کاست زرد رنگ مکسل را در ضبط میگذارم. – یک، دو، سه، آزمایش.. گفتگویم را بیبی درباره خاطراتش ادامه میدهم. سلام مادر بزرگ شروع کن. سکوت. – مادر بزرگ حرف بزن دارم ضبط میکنم. سکوت. – چی شده بیبی.؟ – […]
سید کاظم قریشی : جعبه پیراهن را باز می کنم. اولین کاست را در میآورم. چند ضربه به کاست میزنم. نمیدانم چرا این کار را می کنم. سی سال پیش وقتی نوار کاست را در ضبط میگذاشتم این کار را میکردم. روی کاست عبادی العماری نوشته شده است. ولی دیگر نیست. چون من روی تمام […]
سید کاظم قریشی : زندگیمون مشتی اتفاقات چیزای عجیب و غریبه….این را خانمم در جوابم گفت. جعبه پیراهن قدیمی را دوباره سبک سنگین کردم. نگاهی به خانمم کردم. بالای سرم ایستاده بود و به جعبه نگاه میکرد. خنده ام گرفت. – باورت میشه سی ساله این جعبه کنج دولاب کهنهی عروسیمون خاک بخوره. سال هفتاد […]
سید شریف موسوی آل سیدعرب : قدرت حسرت ها که هم زمان از ویرانه های حسچه ولولیه و برص وگبان بر میخواستند آنچنان زیاد است که به زجری تحمل ناپذیر در وجودم تبدیل شده اند .وزن اندوه و تنهایی ودردِ ناامیدی ،بیش از حد دردناک و طاقت فرساست . در حال قدم زدن از حسچه […]
عبدالله سلامی: هوا رو به تاریکی می رفت و نسیم نسبتا خنکی در آخرین ماه فصل بهار وزیدن داشت ، امشب اولین شب جشن عروسی ناصر پسر علوان شروع شده است ، روی در و دیوار سینمای مولن روژ آذین بسته و چراغونی شده بود ، جمعیت یکدست مردانه نسبتا زیادی با لباسهای نو و […]
سید شریف آل سید عرب : خورشید همانندمن تشنه کام به ان سوی اسمان کوچ کرده بود .شب فرا رسید ومن در دل سکوتش خاطراتم را پاره پاره می کردم . با قدم های نرم و سنگین از لولیه الغوازی به سوی روستای حسچه در ۴ کیلومتری رفیع گام برمیداشتم . روستایی با جمعیت بیش […]
توفیق بنی جَمیل : کان فرحاً ونضراً کالعاده وهو جالس بین الأصدقاء والمعارف ویضحک بوقاره المعهود. کنت فرحاً أیضاً لأننی أری أبی متحسن بعد مده طویله من المرض. سأصدقکم القول، کان لی ولع عجیب بأبی وهو رمز للرجل الأصیل المتشخص. سید بکل معنی الکلمه وبارز بین الرجال.یناسق زیه العربی بأناقه وکان خط کوفیته تحت العقال […]
عبدالله سلامی : . بعداز مدتها ، نعیمه قبل از اینکه بازار و محل کسب و کارش را ترک کند ، سری به شازده زده بود . شازده با ناتوانی ظرف های نشسته از قبل را می شست و آه و ناله می کرد و گاهی می گریست ، نعیمه با شازده احوالپرسی گرمی کرد […]
عبدالله سلامی : دایی حسن از جایش برخاست و روبروی پری ایستاد ، سیگاری روشن کرد و پکی به آن زد و گفت : پری تو تنها یادگار سکینه هستی ، پری سرش را بالا گرفت و در حالیکه برقی از اشک در چشمانش دویده بود ، به دایی حسن گفت : دایی بعداز ماما […]
سید شریف موسوی آل سیدعرب : به مسجد حاج عبدالله رسیدم وپیرمردان وجوانان درحال رفتن به طرف مسجد را دیدم که میخواهند نماز مغرب و عشاء را به امامت شیخ علی کرمی اقامه کنند. آفتابِ در حال وداع با زمین ملاکاظم ابو فیصل و ملا فری ابو عبود راهم به طرف مسجد کشانده تا آماده […]
عبدالله سلامی : غروب روز پنجشنبه عمو حسن به اتفاق ابراهیم سوار تاکسی و به سمت جوجه حسن آقا کوت عبدالله به راه افتاده بودند ، عمو حسن رو به ابراهیم کرد و گفت : این دوستت اسمش چیه ؟ ابراهیم گفت : خسرو . عمو حسن گفت : بله خسرو ، چکاره است ، […]
قصیده زیبایی از دکتر محمد جوروند به مناسبت برگزاری نمایشگاه جهاد مردم عرب خوزستان و تجلیل از مقام شهدا و مجاهدان این واقعه تاریخی که به شرح زیر می باشد: با چوب و سنگ و خنجر و شمشیر ره بستند بر هر چه از تیر و تفنگ و تیر ره بستند مردانی از جنس شرف […]
سید شریف موسوی آل سیدعرب : عشق من و تو ای دیارم انچنان پایدار است که فقط با مرگ پایان می یابد . گرچه می دانم مرگ عاشق و معشوق پایانی دردناک و آزار دهنده چون سرنوشت رمئوو ژولیت خواهد بود . ای دیارم تو اسیر گزند تندباد حوادث گشته ای و من در فراقت […]
علی درفش : از اوایل هفته جاری یعنی شنبه ۱۹ خرداد۱۴۰۲ بااداره آموزش وپرورش شهرستان شادگان جهت برگزاری مراسم رونمایی از کتاب مجموعه داستان *درجست و جوی گذشته ای نو* ازنویسنده گرامی جناب آقای سیدکاظم قریشی هماهنگی ها و توافق لازم صورت گرفت . بعداز گرفتن موافقت از اداره ، برگزارکنندگان به تدارک برنامه و […]
عبدالله سلامی : غروب روز پنجشنبه عمو حسن به اتفاق ابراهیم سوار تاکسی و به سمت جوجه حسن آقا کوت عبدالله به راه افتاده بودند ، عمو حسن رو به ابراهیم کرد و گفت : این دوستت اسمش چیه ؟ ابراهیم گفت : خسرو . عمو حسن گفت : بله خسرو ، چکاره است ، […]
عبدالله سلامی :..سحر امروز ، بانگ خروس ، شازده را از خواب بیدار نکرده بود ، سر و صدای پشت خانه شازده که به محله شچه منتهی می شد ، شازده را از خوابش پرانده بود . شازده با شتاب روی پشت بام رفت و به محلی که از آنجا سر و صدا شنیده می […]
عبدالله سلامی : بعدازظهر فردای آن شب حسن قیاسی در خانه شازده را کوبید ، شازده در را باز کرد ، حسن قیاسی سلام کرد ، شازده با شعف زیاد گفت : حسن پسرم ، تویی ؟ چه عجب یادی از مادرت کردی ؟ حسن قیاسی گفت : شازده خانم ، بخدا خیلی گرفتار بودم […]
دکتر فاضل خمیسی : تیمِ حریف خیلی قوی بود، انگار تو زمین سرگیجه گرفته و هنوز ۲۰ دقیقه از زمان بازی نگذشته که دوگل خوردیم، مربی از کنار زمین همینطوری بدون هیچ برنامه ای فقط اسممان را فریاد میزد و دم و دقیقه روی زمین تف میانداخت! بازیکنان تیم مقابل حالا به جز گل زدن، […]
عبدالله سلامی:.. پری برای پایان امروز و شروع روز دیگر ، ثانیه شماری می کرد و گربه اش دیگر مانند سابق نزدیکش نمی شد ، شب آمد و صبح رسید و خروس ِ مرغ های شازده بانگ سحر را سر نداده بود . شازده بیدار شده و در اتاقش به نماز ایستاده بود . پری […]