روستاهای برباد رفته – ۱۳

سید شریف موسوی آل سیدعرب : عشق من و تو ای دیارم انچنان پایدار است که فقط با مرگ پایان می یابد . گرچه می دانم مرگ عاشق و معشوق پایانی دردناک و آزار دهنده چون سرنوشت رمئوو ژولیت خواهد بود . ای دیارم تو اسیر گزند تندباد حوادث گشته ای و من در فراقت […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : عشق من و تو ای دیارم انچنان پایدار است که فقط با مرگ پایان می یابد . گرچه می دانم مرگ عاشق و معشوق پایانی دردناک و آزار دهنده چون سرنوشت رمئوو ژولیت خواهد بود .
ای دیارم تو اسیر گزند تندباد حوادث گشته ای و من در فراقت بسان مرغی سربریده بر ویرانه های تو رقص بَرکَندن از جان میرقصم . ای دیارم برای همیشه ،تو در نظرم بهترین تابلوی آیت خداوند باقی خواهی ماند و منم زاده هور و عشقم دیوانه وار به درازای تاریخ است .
همانطور که غوطه ور در افکار خویش با گام های خسته از مدرسه سنایی دور می شدم انگار صدایی مرا بخود می اورد .آهای پسر سید با توآم ،سرم راچرخاندم مردی را دیدم با کرواتی آبی و کت وشلوار شیک طوسی و کفشی که از دور با تابش نور خورشید چشمک زنان در حال تماس با خاک بود به طرفم آمد .سلام کردم پاسخ سلامم راداد. ایشان کریم پور منصوری اولین مدیر دبستان بودند . نزدیکتر رفتم ولی ایشان همچون ابر سفیدی در بین اسمانها ناپدید شد .مردی که بهمراه همکارانش همه نسل متولدین ۳۰ به بالا را مدیون خویش کرده اند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد . بعداز مدرسه شعبه بانک صادرات قرار داشت این شعبه در ابتدای دهه پنجاه در رفیع به سرپرستی عباس ساکی افتتاح شد .هروقت به بانک میرفتم ارزو می کردم که چند سانت دیگر قدم بلندتر بود تا بتوانم پشت گیشه بانک را ببینم و از اینکه اقای ساکی اسکناسهای دوتومانی و پنج تومانی را سریع شمارش می کرد در تعجب بودم .
بعد از بانک اولین مکینه اسیاب ارد مرحومین حاج مجید و حاج محسن و حاج هاتو و حاج خلف ابو مهدی بود این مکینه بصورت شراکتی خریداری شد ه و تا قبل از مهاجرت اهالی رفیع فعالیت می کرد . البته در شهر رفیع دو مکینه آسیاب دیگر هم بودند که یکی متعلق به بیت حمدان و دیگری به حاج علی نصیری و شرکاء می باشد. همانطور که در ذهنم بازار و خیابان را به تصویر می کشیدم به درمانگاه بزرگ رفیع رسیدم . این درمانگاه دکتر ی از هند داشت و مرحوم مجید حطاب با ان چهره زیبا و کت و شلوارشیک سرپرست درمانگاه بود . البته مردم در آن زمان به ندرت به درمانگاه مراجعه می کردند و بیشتر توسط مرحوم عبدالعلی بلجیکی مداوا می شدند . ایشان مردی میان سال با هیکلی چاق و صورتی سبزه که دماغ بزرگ و لب های درشتش چهره اش را ترسناک ودرعین حال خنده دار ساخته بود . هیچ کس از اصل و نسب و تحصیلاتش اطلاعی نداشت ولی فردی باسواد و دستی شفا بخش داشت وامکان ندارد سلامتی بیماری را درمدت کوتاهی به او برنگرداند . ایشان همیشه کیفی حاوی امپول های *نوالژین* برای تب و سردرد و آمپول های *پنی سیلین* برای عفونت و امپول *آوافورتان*برای کلیه و شکم درد و داروهای دیگر حمل میکرد .داروهای مذکور در حال حاضر منسوخ شده یا بنام ژنریک در داروخانه وجود دارند . عبدالعلی بلجیکی دو یا سه سال قبل از انقلاب بصورت مشکوکی در منزلش کشته شد و تا الان هیچ کس از نحوه قتلش خبری ندارد.
همچنین در رفیع زنانی بودند که حکم *ماما* ( یدًه یا زائو ) ومتخص اطفال را داشتند . مرحومه *ابویضه* و *اغویزیه* و *هله ام مزعل* و *صالحه البوغنیمه* و *اِنهیه* و… بیماران را با استفاده از گیاهان دارویی که تعدادی از این گیاهان در آن مناطق رشدکرده مداوا می کردند . برای مثال برای بی خوابی کودک ، دارویی دست ساز بنام *مضغه* که خشخاش و رازیانه و هل را با آب مخلوط کرده ومی جوشانند وپس از سرد شدن از صافی ردکرده و یک یا دو قاشق چایخوری به کودک می دادند . برای نفخ وشکم درد دارویی بنام *کِشف (گشر) الناریژ* تجویز می شد ترکیبات این دارو پوست پرتقال و لیمو و رازیانه میباشد که پس از جوشاندن به بیمار میدهند .داروی مذکور هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان است .
داروی دیگرهم *گیصوم* و *رغل* برای معده درد و اسهال و دلپیچه استفاده می کردند این دو گیاه ، در گذشته به وفور یافت می شوند . *عرج الگراح*چوبی خشک با بویی مخصوص که از هند واز راه عراق وارد می شد. این گیاه بهمراه گیاه خود روی دیگری بنام *عصیفر^ که گیاهی شبیه زعفران میباشد مخلوط شده و برای درمان کلیه درد و بی تابی استفاده می کردند . برای سردرد هم زنجبیل و *طین خاوه^که یک نوع سنگ کوهی است را با اب مخلوط کرده وپس از جوشاندن ترکیبی خمیر مانند بدست می آمد و بوسیله کهنه ای به دور سر پیچانده و یک الی دوساعت بر سر بیمار می ماند . برای التهاب دهان ودندان درد گل میخک و ^شب^و ^شِناور^ که شبیه کریستال است را مورد استفاده قرار می دادند .
در عالم خود، به ابتدای دهه پنجاه که سیر میکردم انگار فیلم خاطراتم را در حال بررسی، عقب جلو می بردم ، که ناگهان محله البوبریهی و المناصیر و الغوازی را مجسم کردم و بعد ازطی مسافتی خودرا نزدیک مضیف مرحوم شیخ شنته یافتم و از فاصله ای نه چندان دور نخلستان بیت امحیسن و بیت عبدالحسین الشیخ عوده را می دیدم . هنوز صدای اذان مسجد حاج عبدالله در گوشم طنین انداز است.