سه – هیچ !

دکتر فاضل خمیسی : تیمِ حریف خیلی قوی بود، انگار تو زمین سرگیجه گرفته و هنوز ۲۰ دقیقه از زمان بازی نگذشته که دوگل خوردیم، مربی از کنار زمین همینطوری بدون هیچ برنامه ای فقط اسممان را فریاد میزد و دم و دقیقه روی زمین تف میانداخت! بازیکنان تیم مقابل حالا به جز گل زدن، […]

دکتر فاضل خمیسی : تیمِ حریف خیلی قوی بود، انگار تو زمین سرگیجه گرفته و هنوز ۲۰ دقیقه از زمان بازی نگذشته که دوگل خوردیم، مربی از کنار زمین همینطوری بدون هیچ برنامه ای فقط اسممان را فریاد میزد و دم و دقیقه روی زمین تف میانداخت!

بازیکنان تیم مقابل حالا به جز گل زدن، با دریبل های مختلف و لاهی ( توپ را از بین پاها عبور دادن) که نوعی به رخ کشیدن تکنیک و برتری فردی است ما را دست انداخته و با پاس های بلند و کوتاه به یکدیگر در زمین ما را «هیچ کاره» کرده بودند ! ماها از «تیم فوتبال » فقط لباس یکدست و تعدادمان با حریف برابری می کرد…

دقیقه ی ۴۵ نیمه ی اول، گُل سوم را نیز خوردیم راستش را بخواهید باید ۶ گُل دیگر میخوردیم، که تیرک دروازه و بی دقتی و بازیگوشی فورواردهای حریف مانع بیشتر گُل خوردنمان شد!

بین دو نیمه و استراحت ده دقیقه ای مربی فقط سرزنشمان کرد و آخر حرف‌هایش از مدافعین خواست مثل «پائلو مالدینی» بازیکن تیم ملی ایتالیا اجازه ورود به هیجده قدم را به فورواردهای تیم مقابل ندهند!! آخر سر یک تعویض کرد: خلیل به جای غلام سیاه..!

خلیل بازیکن ساکت و مدام ذخیره ای که فوتبالش تعریفی نداشته و بیشتر اوقات ذخیره ، اما نسبت به بقیه ی بچه ها زودتر از همه سرزمین حاضر میشد و همیشه آماده بود به جای مصدومی به زمین برود.. نیمه ی دوم شروع شد.. اینبار ما خسته و‌کلافه و حریف خوشحال و برتر! در همان دقایق اولیه دو گُل دیگر خوردیم .

فقط خلیل بود که این ور و آن ور میدوید تا خودش را ثابت کند، در این دویدن ها چندین «لاهی» هم خورد که باعث خنده ی تلخ ، حتی طرفداران تیممان شد، نیمه ی دوم انگار در جهنم بودیم ، هی نگاه داور میکردیم که کی سوت بکشد و ما را از آن وضعیت وحشتناک نجات دهد.. سوت پایان نواخته شد.. ۵-۰اما بشنوید از بیرون زمین و فریادهای مربی بر سر خلیل!

مربی تقریبا آدم مماشات کاری بود و بخاطر اینکه همه ی ما به جز خلیل حاضر جواب و تقریباً «غُد» بودیم ، او دیوار کوتاهتری از خلیل پیدا نکرد و مرتب باختمان را گردن خلیل میانداخت!

بیچاره خلیل طاقتش سر آمد و آهسته گفت: « خوب ! نیمه ی دوم تقصیر من، نیمه ی اول که سه تا خوردیم». مربی کم نیاورد و با فریاد گفتش : خلیل! من برای بُرد در نیمه ی دوم روی بازی تو حساب کرده بودم ، تو برنامه هایم را بهم ریختی… بعد از بازی همگی به دعوت «عبد» رفتیم نوشابه و کیک خوردیم…

نمیدانم فصل انتخابات مجلس و این خاطره ی بازی فوتبال در دهه ی شصت چه ارتباطی با هم دارند .. اما میدانم که رقابت سیاسی یعنی متفاوت بودن در نگرش و بینش ها !

حال اگر همه در یک طیف و نگرش باشند بین خلیل و غلام سیاه چه تفاوتی هست، همانطور که ۳-۰ نیمه ی اول با ۰-۲ نیمه ی دوم فرقی نداره ، در عوض در نیمه ی دوم لاهی بیشتری خوردیم…