شازده را قطار زد – ۳۹

عبدالله سلامی : . بعداز مدتها ، نعیمه قبل از اینکه بازار و محل کسب و کارش را ترک کند ، سری به شازده زده بود . شازده با ناتوانی ظرف های نشسته از قبل را می شست و آه و ناله می کرد و گاهی می گریست ، نعیمه با شازده احوالپرسی گرمی کرد […]

عبدالله سلامی : . بعداز مدتها ، نعیمه قبل از اینکه بازار و محل کسب و کارش را ترک کند ، سری به شازده زده بود . شازده با ناتوانی ظرف های نشسته از قبل را می شست و آه و ناله می کرد و گاهی می گریست ، نعیمه با شازده احوالپرسی گرمی کرد و گفت : برو کنار بگذار بقیه ظرف ها را خودم بشویم ، شازده کنار کشید و نفس زنان گفت : خدا خیرت بده خواهر ، نعیمه سر صحبت را با شازده ادامه داد و گفت : پری کجاست ؟ چرا دل به انجام کارهای خانه نمی دهد ؟ شازده گفت : دست بر دلم نذار ، نعیمه گفت : در محل حرف های جور واجوری در مورد پری می زنند ، شازده گفت : بله می دانم و از اینکه نمی توانم کاری بکنم ، شب و روزم حرام شده است ، نعیمه شستن ظرف ها را تمام کرد و به مرتب کردن خانه مشغول شده بود ، نعیمه کمی دست از کار کشید و به شازده گفت : شازده در این مدت طولانی که تو را ندیده بودم ، خیلی شکسته شدی ؟ شازده گفت : چکار کنم ، برای عاقبتم غصه می خورم شازده حرفش را قطع نکرد و ادامه داد و گفت : از یونس پسرت چه خبر داری ؟ نعیمه گفت : هنوز زندانه و تا حالا نتوانستیم ملاقاتش کنیم ، شازده گفت : حاج علوان نتوانست برای آزادی یونس و حمید کاری انجام بده ؟ نعیمه گفت : ، حاج علوان گفته جرمشان خیلی سنگینه ، با عده ای از رفیق هایشان نقشه کشیده بودند ، شاه رو بکشند . شازده تبسمی کرد و گفت : حسن قیاسی گفته بود ، جرمشان سیاسیه و با عراق رابطه داشتند و با یک عده قاطی شده بودند تا خوزستان را بهم بریزند . نعیمه گفت : تو یونس را خوب می شناختی ، آزارش حتی به یک مورچه نمی رسید . نعیمه ادامه داد و گفت : مراقب رفتار پری باش ، شوهرش بده . بره ، شازده گفت : پری یک کسی را زیر سر داره ، چند وقت پیش خاله ی پسره آمده بود اینجا برای خواستگاری پری ، نعیمه گفت : لابد همین پسره که اهالی محل او را چندین بار با پری دیده بودند ؟ شازده گفت : بله ، نعیمه گفت : خب ، دست بکار شو و پری را از سرت رد کن تا بره دنبال کار و زندگیش ، شازده گفت : تا ببینیم خواست خدا چی باشه ، دخترهای امروزی مثل ما مطیع و سر بزیر و حرف شنو ، نیستند . نعیمه گفت : من دیرم شده و الان حاچم نگران میشه ، شازده قهقهه زد و گفت : اگر ده روز نباشی ، حاچم عین خیالش نیست ، نعیمه گفت : حتی یک ساعت دوری مرا تحمل نمی کنه . نعیمه خدا حافظی کرد و شازده را تنها گذاشت و رفت . شازده به ساعت دیواری نگاهی انداخت و در جا دراز کشید و چشمانش را به در اتاقش دوخت و آرام آرام خوابش برد .
پری بدون اطلاع مادر خوانده اش ، همراه خسرو به یک سفر دو روزه رفته بود ، حسن قیاسی با ابراهیم ، کنار شط در کنجی نشسته و با هم پیک می زدند ، ابراهیم به عمو حسن گفت : از محله اهواز قدیم شنیده ام از فردا شب به مدت سه شب ، حاج علوان به مناسبت عروسی پسرش ناصر که سالها در آمریکا درس می خونه و کار می کنه با دعوت از داخل حسن و ریم قرار است در سینمای مولن روژ خزعلیه ، جشن مفصلی بگیره ، عمو حسن گفت : درسته ، پسر علوان یازده سال است در آمریکا زندگی می کنه و قرار بود با یک دختر خارجی ازدواج کنه ، ابراهیم گفت : تعجب می کنم چرا دختر خارجی ؟ عمو حسن گفت : لابد ناصر خواسته ، ابراهیم گفت : ای بابا دخترهای خارجی اصلا باکره نیستند و باکره بودن دخترها نزد آنها بر عکس ما عیب داره ، عمو حسن گفت : درسته آخه آنها خارجی هستند مثل خوارج می مانند ، ابراهیم خندید و پیک عرقش را به سلامتی عروسی ناصر پسر علوان ، بالا کشید .

****************
داخل حسن و ریم خوانندگان ترانه های ریف که از قبل برای شرکت در جشن عروسی ناصر پسر علوان همراه با گروه نوازندگان از عراق وارد اهواز شده بودند ، امروز در ضیافت حاج علوان اوقات خود را می گذراندند تا از امشب به مدت سه شب ، در سالن سینمای مولن روژ محله خزعلیه اهواز قدیم کنسرت اجرا کنند . حسن قیاسی و ابراهیم با هم قرار گذاشته بودند تا در جشن عروسی ناصر شرکت کنند . شازده در خانه تنها نشسته و از درد کمر و زانوهایش ناله می کرد و از دختر خوانده اش ، سه روز خبری نداشت . صدای در آمد ، شازده با ناتوانی از جایش بلند شد و به سمت در حیاط رفت ، پشت در گوهر خاله خسرو ایستاده بود ، با شازده احوال پرسی و روبوسی کرد و داخل خانه شد ، گوهر رو به شازده کرد و گفت : بلا دور باشه ، شازده خانم . شازده با کمی آه و ناله کردن گفت : سلامت باشی ، دور از جانت الان چند روز ِ حال ندارم ، درد کمر و زانو ، مرا از کار انداخته ، این دخترک ولگرد بی پدر هم سه روزِ خبری ازش نیست .گوهر گفت : خواهر دلت میاد به پری این حرفها را بزنی ، جای دور نرفته با دلبرش خسرو ، رفتن سفر و امروز قراره برسند ، شازده گفت : خبر مرگش
گوهر گفت : خدا نکنه این چه حرفیه شازده خانم ، گوهر ادامه داد و گفت : شازده من امروز خدمت رسیدم تا جواب بله را ازت بگیرم ، شازده گفت : خانم رضایت من به چه درد تو می خوره ، دختره همه چیز رو پاره کرده و دوخته ، گوهر گفت : اختیار دارید اصل کار تو هستی عزیزم اگر راضی نباشی این ازدواج عاقبت خوبی پیدا نمی کنه ، شازده گفت : گوهر خانم من دوبار استخاره گرفتم ، بد در آمده بود ، گوهر گفت : اتفاقا من سه مرتبه استخاره انداختم هر سه بارش خوب آمده بود . شازده از جایش در حال برخاستن بود تا از قوری داخل منقل چای تازه دم ، برای مهمانش بریزد ، قبل از اینکه شازده بلند شود گوهر خانم گفت : راحت باشید خودم بلند شدم ، گوهر قوری را از داخل منقل که در حیاط بود برداشت و دو فنجان چای داخل سینی کرد و جلوی شازده گذاشت ، گوهر لبی به استکان چای زد و گفت : اگر اجازه بدهی فردا مقدمات عقد کنون خسرو و پری را شروع کنیم . شازده گفت : الان خسرو چکاره است ؟ کجا زندگی می کنه ؟ سوادش چیه ؟ مال و دارایی چی داره ؟ گوهر گفت : شازده خانم ، پری عاشق خسرو و خسرو کشته مرده پری است ، بقیه کارها کم کم درست میشه ، خسرو قرارِ شرکت نفت استخدام بشه ، آخه برادرم شاپور نیازی کارمند عالی رتبه شرکت نفت و رئیس نمی دونم چیه یک اداره بزرگ در شرکت نفت است ، شازده خندید و گفت : لابد آبدارچی اداره است ، آخه همه کاره ادارات آبدارچی ها هستند ، گوهر اخمی کرد و حرفی نزد . گوهر برای بار دوم چای ریخت و جلوی شازده گذاشت ، شازده گفت : گوهر خانم ، اگر پری راهش و همسرش را انتخاب کرده چه من راضی باشم یا نباشم چه فرقی به حال قضیه می کنه ، گوهر صورت شازده را بوسید و از او تشکر و اجازه گرفت تا زحمت را کم کند .
خسرو و پری از راه رسیده بودند ، خسته و کوفته وارد منزل گوهر خانم شدند ، پری لباسش را از تنش در آورد و وارد حمام شد و خسرو با لباسی که هنوز بر تن داشت خود را روی تخت خواب پهن کرد و به خواب رفت .

ناتمام