روستاهای برباد رفته – ۱۴

سید شریف موسوی آل سیدعرب : به مسجد حاج عبدالله رسیدم وپیرمردان وجوانان درحال رفتن به طرف مسجد را دیدم که میخواهند نماز مغرب و عشاء را به امامت شیخ علی کرمی اقامه کنند. آفتابِ در حال وداع با زمین ملاکاظم ابو فیصل و ملا فری ابو عبود راهم به طرف مسجد کشانده تا آماده […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : به مسجد حاج عبدالله رسیدم وپیرمردان وجوانان درحال رفتن به طرف مسجد را دیدم که میخواهند نماز مغرب و عشاء را به امامت شیخ علی کرمی اقامه کنند.

آفتابِ در حال وداع با زمین ملاکاظم ابو فیصل و ملا فری ابو عبود راهم به طرف مسجد کشانده تا آماده گفتن اذان شوند . من همچنان در افکار خویش خودرا در کنار منزل مرحوم یاسین دیدم .

خاله *بهیه* با ان وقار و *عصابه ای* بر سر که چون تاجی به رنگ مشکی به او هیبتی دوچندان داده و با دستانی خالکوبی شده به نقشهای سبز زیبا که به موازات رگهای دستانش بسان جویبارهایی سبز در یک شب مهتابی تصویرستارها و ماه دران نقش بسته و در دست راستش انگشتری فیروزه ای آبی رنگ و یک خال کوبی که از وسط لب پایین تا انتهای چانه زیبایی خودرا در سن هفتاد سالگی به رخ می کشید عبای بلند خودرا برسر نهاده مرا به خانه خویش دعوت کرد . هنوز لباس مشکی به تن داشت که با *ثوبی* بلند لباسهایش را پنهان کرده به استقبالم امد . ایشان بعد از فوت برادرش حسن و شوهرش یاسین هرگز بغیر از لباس مشکی هیچ رنگ دیگری را نپوشیده است .

همین که نشستم با یک استکان چایی و بیسکویت محلی که بوی رازیانه ان در فضا پیچیده و یک بشقاب *معسله* خرما که هردو را در منزل درست کرده ازمن پذیرایی کرد . او همانند مرحومه صالحه الغنیماوی و مرحومه اجباریه بنت عبدالحسن و مرحومه اجباریه بنت سیلاوی و مرحومه انهیه ام مهدی و مرحومه مالیه ام عباس و مرحومه هله بنت سالم و مرحومه اگصیره ومرحومه نوعه ام عادل و ام ژوده و عَطره بنت ازویر و… که شهرت همه انها در کل شهرستان رسیده شاعری توانمند و *گواله* ماهری بود .

تا نشستم از او خواهش نمودم ، ابیاتی را از شعری که در زمان وفات پدرم در سال ۵۱ به هنگام تشییع جنازه در حویزه و سپس در جراحیه سروده را باردیگر بخواند. طلبم را اجابت کرد و باصدای رسا و زیبایش شروع به خواندن نمود *الف هبًش* *والف هرگَل ،‌والف یال و الف عاشوا علی السفره والحثال* تا به اینجا رسید چشمانش پراز اشک وچون ابر بهاری شروع به باریدن کرد ،من هم شعری که خودش در رثای برادرش مرحوم حسن گفته بود را باصدایی حزین برایش خواندم . *اخوی الیدور السوگ مگلوب* *وطرگ الشیله و فصًل الثوب* *وبعده علی الیبره ایلوم* ،دیگر اشک را پایانی و آه را انتهایی نبود تا بخود آمدم و بی اراده از منزل حطاب و مضیف طعمه الشیخ مطیلج و مضیف حاج عبدالله ودبیرستان رودکی گذشته بودم و خودرا در کنار ساحل رودخانه یافتم . سکوت غم انگیز حکم فرما بود وبا دیدن غروب بی طلوع و رودخانه خشک ، گِرد غمی تیره و تار بر صورتم نشست .

دوست داشتم فریاد بزنم ومرحوم جبارابن بلادی را به رفتن به 《سوس》ترغیب کنم .وباردیگر به یاد ایامی که درمشحوف ماه در دامنم می نشست و ستاره ها در آسمان هماهنگ با رقص پارو در دستان یوده و جارالله وشویل و… غمزه و طنازی بکنند و نی های هور با نسیم باد، عاشقانه چون رقص باله دختری بر روی سن ، شروع به رقصیدن نمایند. و بردی های هور با تکان ناشی از عبور بلم از وسط *گاهن* سرنشینانش را بوسه باران کنند . اما افسوس در این رودخانه خشک امروز حتی گیسوان دخترهارا طوفان گرد وغبار شانه میزند . اشک به میان حدقه های چشم هایم دوید. افسرده بهمراه قطرات ابی که از فضله سد کرخه در رودخانه جاری بود به طرف جنوب حرکت کردم . در انتهای رفیع به زمینی بنام العریانه رسیدم .
اینجا زمانی مضیف پدرم مرحوم سیدسعد بود که هررهگذری که قصد هور کرده یا از هور برگشته بدون اینکه قهوه ایی و چایی یا غذایی بخورد بخود اجازه عبور نمی دهد . معمولا صیادان سهم پدرم را از صید در هور جدا می کردند و حتی قاچقچیانِ شکر وچایی سهم مضیف را به هنگام رسیدن.، تحویل مرحوم *ابو گاطع* متصدی مضیف می دادند .

بعد از فاصله کمی از مضیف پاسگاه ژاندارمری قرارداشت که بنا به اظهارات ریش سفیدان و صحبتهایی که در چندین سال پیش از مرحوم حاج محمد الگطان ودیگران شنیده بودم سروان احمد زاده و گروهبان کاوه وبعداز آن اجری و تیموری و نظری رییس پاسگاه بودند. بنده گروهبان نظری را دیده ام ودختر ایشان بنام راکی دویا سه سال از من بزرگتر بود و ابتدایی را در رفیع و راهنمایی را در حویزه به مدرسه رفت. و پسرش همکلاسی من در مدرسه رضا پهلوی بود ‌. گروهبان نظری بیشتراز همه این نظامین محبوبتر ولی بد جنس ترین انها سروان کاوه بود این بشر بسیار شرور و ظالم و کینه ای و ارتباط نزدیکی با ساواک داشت و حتی می خواستند نام رفیع را به خاطر ایشان به کاویان تغییر بدهند .

بعد از پاسگاه وبه فاصله تقریبا دو کیلومتر روستای لولیًه قرار داشت که بیشتر ساکنانش سواری های البوبریهی و المناصیر بودند البته ازغوازی و تیره های دیگر هم در آنجا سکونت داشتند . روستایی با جمعیت بیش از ۲۰۰ خانوار و بدلیل سایه بانهایی که از نی ساخته شده و کوخها و کپرها و وجود کاه وکلش شلتوک که به صورت هرمی وبا ارتفاع بیش از ۶ الی ۷ متر در بسته هایی که به ان *کاره* می گویندچیده شده به رنگ زرد طلایی از دور قابل مشاهده بود .

پی نوشت :

*سُوس*یک نوع روش ماهیگیری است که اهالی به صورت دسته های ۳۰ یا ۴۰ نفره به هور می روند و پس از نصب تور های ماهیگیری اقدام به گل الودکردن اب هور می کنند . در قسمت بعدی انواع ماهیگیری و صید پرنده کاملا شرح داده می شود .
*گاهن*راه اب موجود در هور که شبیه جاده ، محل تردد قایق هاست .
*کاره*بسته های بزرگ هیزم یا کاه وکلش که بصورت ماهرانه ای بسته بندی شده را می گویند .
*عِصًابه*پارچه ای بطول ۵ متر یا ۳ مترو با عرض نیم متر یا دربعضی جاها بیش از ۵متر هم میباشد و زنهای مسن به شکل بسیار جالب که در قسمت جلو مرتفع وحالت تاج مانند می شد به دور سر می بندند . ان شاء الله در قسمتهای دیگر انواع انها را از قبیل *چرقدیه” و *بویمه” راشرح خواهم داد .
*الثوب*لباسی باپارچه ای توری که حداقل ۶ متر و حداکثر ۸ متر پارچه لازم دارد و بشکل یک ردا که زنان مسن انرا بالای لباس خویش می پوشند ونشانه بزرگی و وقار بود .
*گواله* به زنان شاعر یاحتی انهایی که شعر حفظ کرده وصدایی زیبا ورسا داشتند ودر مراسم عزاداری نوحه خوانی می کنند می گویند معمولا گواله های معروف شاعر بودند .
*معسله*مخلوط خرما و شیره خرما وزنجبیل و رازیانه و کمی فلفل سیاه که در حلبی های ۴ یا ۲۰ کیلویی نگهداری می شود .
*ترجمه اشعار*
هزار مَن اسیاب کرد و هزارمن را از سنبله جدا کرد و هزارمن را غربال کرد و هزار نفر از سفره و باقی مانده سفره اش خوردند و زنده ماندند ..
شعر دوم
برادرم بازار را زیرورو می کرد تا برایم *شیله*و ثوب بگیرد شیله را بسته بندی کرد و ثوب رابرایم دوخت اما هنوز احساس می کند که جبران نکرده و خودرا سرزنش می کرد .