قایق کارون – ۳
سید کاظم قریشی :نوبتی که باشد نوبت عبدالامیر دریس است. خوانندهای که زمانی بهترین بود. کاست زرد رنگ مکسل را در ضبط میگذارم. – یک، دو، سه، آزمایش.. گفتگویم را بیبی درباره خاطراتش ادامه میدهم. سلام مادر بزرگ شروع کن. سکوت. – مادر بزرگ حرف بزن دارم ضبط میکنم. سکوت. – چی شده بیبی.؟ – […]
سید کاظم قریشی :نوبتی که باشد نوبت عبدالامیر دریس است. خوانندهای که زمانی بهترین بود. کاست زرد رنگ مکسل را در ضبط میگذارم. – یک، دو، سه، آزمایش.. گفتگویم را بیبی درباره خاطراتش ادامه میدهم. سلام مادر بزرگ شروع کن. سکوت.
– مادر بزرگ حرف بزن دارم ضبط میکنم.
سکوت.
– چی شده بیبی.؟
– تو با زنده کردن مردههای دفن شده توی ذهنم, عذابم میدی.
– چه جمله قشنگی مادر بزرگ…
– میدونی بچه! جالبترین خاطره تلخترین خاطره است. (ی مدلوله اش بگه بعمری/ غیر الألم والحسره)
– اینم جملهی قشنگیه
– حرفمو قطع نکن بچه. پدر بزرگت برای بردن مردهها به وادی السلام مجبور شد جاشو استخدام کنه. کسی حاضر نبود با پدر بزرگت مرده کشی کنه. نه اینکه از مرده بترسن، نه! نه! ( هذه الأغنیه مهداه من عبود فالح، ناصر ابو عباس لجمهورنا العزیز) ولی آدمی که میخواد با پدر بزرگت کار کنه باید دو شرط رو قبول کنه، اینکه از طنطل و عبیدالمای نترسه و ثانیا از امنیهها.. (مستمعین الکرام هذه الحفله سجلت فی تسجیلات بلامزاده بتاریخ..) هور پر از طنطله. همه این رو میدونن. مردها خودشون رو نترس نشون میدادن درحالیکه حتی نمیتونستن پارو رو تو دستاشون نگه دارن. هرکه یکبار میرفت دیگه هیچ وقت تجربه رو تکرار نمیکرد. (بشربتکم رویت الناس/ وانا العطش کاتلنی / بالحامض حلو تفضون/ وانا المحب ما چنّی)
همه مردها در تاریکی هور چیزهایی دیدند که همه آنها تصمیم گرفتند که دیگه اون رو نبینن. ی شب فلاح الحسن روی شونهی پدر بزرگ زد و جایی رو نشون داد
– نور میبینم سید
– بهتره دیگه نبینی
– داره علامت میده
– ولش کن فلاح
– ممکنه به کمک نیاز داشته باشه
– کسی که اینطوری علامت میده یا طنطله یا حرامی هوره.. (العنوان اسیاباد گراج سیدحسن)
– ظرف رویی توتونم رو از هیتر بیار پایین بچه.. از همه وحشتناکتر صدای مردههایی که قاسم الخلف شنید.
– سید! مرزوگ الدشر داره صدام میکنه
– مرزوگ الآن سی ساله مرده
– گوش بده
– هیچ مردهای جرات نمیکنه شب سر و کلهاش اینجا پیدا بشه
– سید داره اسم منو میاره
– آخه کدوم مردهای بعد این همه سال یاد آدم بکنه؟
– به خدا صدام کرد
– احمق این طنطله …
– قاسم الخلف از همون لحظه دیگه هیچ حرفی نزد. وقتی به عراق رسید تصمیم گرفت دیگه برنگرده. میگن بعدها مترجم شخصیتهای معروف عراق شد. عبدالکریم قاسم، نوری سعید، حسن البکر .. قاسم توی زندگی عادیاش یک کلمه نمیتونست درست و حسابی نطق کنه ولی وقت ترجمه مثل بلبل چهچه میزد. میگن جنیی که تو قاسم حلول کرده عاشق این بوده که قاسم فقط حرفای دیگران رو منعکس کنه آنهم با اطمینان و اعتماد به نفس.. آره بی بی! فقط حنش بود که سالها با پدر بزرگت ماند و جنازه به وادی السلام رساند
– حنش صدای گریه زنی رو میشنوم
– آقا سید وسط هور مرد پیدا نمیشه چه برسه به زن
– حنش صدای مطیر رو میشنوم
– مطیر رو پارسال پری سال همراه زویمل اعدام کردن
پدربزرگ خیلی سعی کرد از شر حنش خلاص بشه ولی نه ترسو بود و نه کوتاه میومد
– حنش دیدم چیکار کردی
– خب براش چه فرقی میکنه
– لعنتی دندون طلای مردهها رو ندز
– سید دندون طلا به چکارشون میاد؟
– لعنتی اینا امانتاند
– مگه بدون دندون طلا بهشت راهشون نمیدن
– بدن یا ندن به من و تو مربوط نیست.. خیانت در امانت نکن
– امانت؟! مگه کارامون رسوندن به وادی السلام نیست؟ خب ما همین کارو داریم میکنیم (ما جانی خبر منکم، و بیّ ما دریتو اش صار.. تهمل دم دمع عینی.. و ابگلبی لهیب النار)
نمیدانم چرا بقیه حرفا ضبط نشده.. یادم نمیآید خاطره مادر بزرگ چطور تمام میشود. آیا مادر بزرگ خاطرهاش را تمام کرد؟ آیا همانطور که خودش گفته جالبترین خاطره تلخترین خاطره است… کاش میتوانستم بفهمم که چه بر سر دوستی پدر بزرگ و حنش آمد؟ هرچند دانستن و ندانستنش تاثیری بر هیچ چیز ندارد.
*سید کاظم قریشی – دهم تیرماه ۱۴۰۲*
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰