شازده را قطار زد – ۴۰

عبدالله سلامی: هوا رو به تاریکی می رفت و نسیم نسبتا خنکی در آخرین ماه فصل بهار وزیدن داشت ، امشب اولین شب جشن عروسی ناصر پسر علوان شروع شده است ، روی در و دیوار سینمای مولن روژ آذین بسته و چراغونی شده بود ، جمعیت یکدست مردانه نسبتا زیادی با لباسهای نو و […]

عبدالله سلامی: هوا رو به تاریکی می رفت و نسیم نسبتا خنکی در آخرین ماه فصل بهار وزیدن داشت ، امشب اولین شب جشن عروسی ناصر پسر علوان شروع شده است ، روی در و دیوار سینمای مولن روژ آذین بسته و چراغونی شده بود ، جمعیت یکدست مردانه نسبتا زیادی با لباسهای نو و اتو کشیده برای ورود به سالن سینما ازدحام کرده بودند و دسته دسته وارد سینما می شدند ، علوان میان سال ، متمکن و با نفوذ اهواز قدیم در گوشه موجهی از سالن انتظار سینما نشسته و مهمانان هنگام ورود به سمتش می آمدند و به او تبریک می گفتند و وارد سالن سینما می شدند ، روی سن و جایگاه جلوی پرده سالن سینما ، نوازندگان ارکستر داخل حسن و ریم ، هر کدام سرجایش قرار گرفته بودند ، گروه نوازنده از هفت نفر تشکیل شده بود ، دو نوازنده ویولن ، دو نوازنده طبل و ایقاع ، نوازنده نی ، نوازنده عود و نوازنده قانون ، دو میکروفون بصورت ایستاده جلوی وسط حلقه نوازندگان قرار داشت . گارسونهای سالن سینما ، نوشابه و انواع ساندویچ های از قبل پیچانده شده را آماده کرده بودند ، عمو حسن و ابراهیم همراه با سایر مهمانان وارد سالن انتظار سینما شدند ، به سمت علوان رفتند با او روبوسی و احوالپرسی کردند و تبریک گفتند و وارد سالن نمایش نیمه تاریک سینما شدند ، فضای سالن پر از صدای همهمه مهمانان بود ، عمو حسن و ابراهیم صندلی های ردیف وسط را انتخاب کردند و جفت هم نشستند ردیف های عقب و لژ سالن به مهمانان خاص اختصاص داده شده بود ، از گروه نوازندگان ، ویلون زنها در حال کوک کردن سازهایشان بودند . فالح پسر عموی ناصر روی سن سالن سینما رفت و از پشت میکروفون به نیابت از علوان به تمام مهمانان سلام کرد و خوش آمد گفت و جایگاه را ترک کرد ، سعد سرپرست گروه موسیقی پشت میکروفون قرار گرفت و به معرفی نوازندگان پرداخت ، قبل از آمدن داخل حسن و ریم روی سن ، ابراهیم آهسته در گوش حسن قیاسی گفت : دیروز از خواهرم شنیدم ، گوهر خواهر خسرو با شازده نشستند و کار ازدواج خسرو با پری را بریده اند ، ناگهان ، جمعیت سالن یکپارچه از از جا بر خواستند و بیشتر از ۵ دقیقه برای استقبال از داخل حسن و ریم کف و سوت زدند ، داخل حسن و ریم روی سن آمدند و در مقابل تشویق تماشاگران سر تعظیم فرو آوردند و دست تکان دادند ، عمو حسن از شنیدن خبری که ابراهیم به او رسانده بود کمی خودش را در صندلی جابجا کرد و گفت : غلط می کنند ، مگر از جنازه حسن قیاسی رد بشن ، ابراهیم گفت : عمو حسن ، تا دیر نشده باید دست بکار بشی ، عمو حسن از سر جایش بلند شد و به اتفاق ابراهیم از سالن نمایش بیرون رفتند ، هنگام خروج از سینما ، علوان از سر جایش بلند شد و به سمت حسن قیاسی آمد و گفت : آقای قیاسی کجا ؟ حسن قیاسی رو به علوان کرد و گفت : مبارک باشه ، علوان پرسید و گفت : چرا سالن را ترک کردی ؟ حسن قیاسی گفت : ببخشید یک کار فوری پیش آمده و باید بروم ، با علوان خداحافظی کرد و همراه با ابراهیم سینما مولن روژ و جشن عروسی را ترک کردند و با سرعت سوار تاکسی شدند ، حسن قیاسی به راننده گفت : برو به سمت منازل شرکتی ناحیه کارون .

**************

….با طی کردن ربع ساعت مسافت از محلات اهواز قدیم به سمت ناحیه کارون ، تاکسی روبروی خانه خاله خسرو توقف کرد ، عمو حسن و ابراهیم پیاده شدند و در خانه را زدند ، خاله خسرو در را باز کرد و با رنگ پریدگی گفت : بفرمایید ، عمو حسن با عصبانیت گفت : گوهر خانم ، پایت را از کفش ما بیار بیرون ، گوهر گفت : چی شده آقا این وقت شب ؟ حسن قیاسی گفت : پری کجاست ؟ گوهر گفت : به تو چه مربوطه ، پری خانه مادرشه ، قیاسی گفت : گوهر خانم من دایی پری هستم ، من تصمیم می گیرم پری چه موقع و با چه کسی ازدواج کنه ؟ گوهر خانم : گفت : آقای قیاسی برای ما خط و نشون نکش و حرمت خودت رو حفظ کن ، پری خودش تصمیم می گیره چکار کنه ، بچه که نیست . حسن قیاسی گفت : خسرو پری را خام کرده و نمی گذارم به مرادش برسه ، شیر فهم شد خانم ؟ ، گوهر خانم به قیاسی گفت : آقا برو دنبال کارت و در را محکم بر روی حسن قیاسی و ابراهیم بست ، حسن قیاسی با پا محکم به در کوبید و گفت : نشونت می دهم زنیکه بی حیا و بی همه چیز . عموحسن و ابراهیم با کمی ایستادن در خیابان ، سواری تاکسی شدند ، حسن قیاسی به راننده تاکسی گفت : ما را ببر اهواز قدیم .
ابراهیم از عمو حسن پرسید و گفت : بر می گردیم کنسرت داخل حسن ؟ عموحسن گفت : میرویم نزد شازده ، ابراهیم گفت : عمو حسن ساعت نزدیک به ده شبه ، عمو حسن پاسخ نداد و با انگشتان و پشت لبش ، موهای سبیلش را می گرفت .
شازده تنها در خانه بود و تسبیح می زد و زیر لب بجای ورد و دعا فحش های رکیکی به پری می داد ، صدای در حیاط حواسش را پراند و با خود هم صحبت شد و گفت : خیر باشه ، این وقت شب کی با ما کار داره ؟
بلند صدا کرد آمدم .
حسن قیاسی از پشت در صدا زد شازده خانم ، در را بازکن قیاسی هستم ، شازده در را باز کرد و سلام کرد و گفت : خیر باشه پسرم . ابراهیم به حسن قیاسی گفت : عمو من می روم سری به خواهرم بزنم ، شازده به ابراهیم گفت : به حمیده سلامم را برسون ، حسن قیاسی وارد اتاق شد و نشست و به شازده رو کرد و گفت : بی زحمت یک لیوان آب می خواهم و چیز دیگری نمی خواهم . شازده لیوان آب را به دست حسن قیاسی داد و روبروی او نشست و گفت : پسرم اتفاقی افتاده ؟ حسن قیاسی گفت : بله اتفاق بدی افتاده ، شازده گفت : چی شده ؟ حسن قیاسی از بی قراری از جایش بلند شد و به شازده گفت : الان از پیش گوهر ، آن زن بی حیا مستقیم آمدم اینجا .
شازده گفت : پیش گوهر خانم چکار داشتی ؟ حسن قیاسی گفت : شازده من قبلاً با تو صحبت کرده بودم و از تو قول گرفتم که پری با مرتضی پسر همکارم ازدواج کند .
شازده گفت : بله درسته من هم موافقت کرده بودم اما پری مدتهاست با خسرو رویهم ریخته ، حسن قیاسی مشت محکمی به دیوار زد و با صدای بلند گفت : غلط می کنه ، شازده گفت : پسرم صدایت را پایین بیار مردم خوابند . حسن قیاسی دوباره نشست و آهی کشید و گفت : شنیدم تو به گوهر ، قول مساعد داده بودی ، شازده گفت : پسرم ، پری باید زود ازدواج کنه ، آخه داره آبرو ریزی می کنه ، همه اهالی محل فهمیدن که پری همه وقتش را با خسرو می گذرونه ، حتی دیگه دل از من و این خونه کنده و خواب و خوراکش شده ، فقط خسرو .
حسن قیاسی دیگر حرفی نزد و بدون خداحافظی ، با شتاب خانه شازده را ترک کرد و مثل همیشه سر ساعت یک نصف شب ، صدای سوت و عبور قطار ، سکوت اتاق شازده را شکست .

ناتمام