روستاهای برباد رفته – ۱۶

سید شریف موسوی آل سیدعرب : قدرت حسرت ها که هم زمان از ویرانه های حسچه ولولیه و برص وگبان بر میخواستند آنچنان زیاد است که به زجری تحمل ناپذیر در وجودم تبدیل شده اند .وزن اندوه و تنهایی ودردِ ناامیدی ،بیش از حد دردناک و طاقت فرساست . در حال قدم زدن از حسچه […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : قدرت حسرت ها که هم زمان از ویرانه های حسچه ولولیه و برص وگبان بر میخواستند آنچنان زیاد است که به زجری تحمل ناپذیر در وجودم تبدیل شده اند .وزن اندوه و تنهایی ودردِ ناامیدی ،بیش از حد دردناک و طاقت فرساست .

در حال قدم زدن از حسچه بطرف روستای برص ناگهان درختی تک و تنها را دیدم که علی رغم تمام مصائب و ناملایمات ، همچنان برای ماندن در تلاش بود . به سختی نفس می کشید و شاخه های کم برگ آن با وزش بادها گویی دستان زنی که برخلاف همدیگر قلاب شده ودر فقدان عزیزانش با مرثیه ای جگر سوز به سینه خویش می کوبید .درحالی که از صدای برخورد شاخه ها به هم و زوزه بادها سرو صدایی ناموزون فضا را پرکرده ،خودرا در یک کلیشه ای از دنیای واقعی پیدا کردم .

ردیفی از خانه های ویران در گبان پشت سرهم و گاهی دریک ردیف قرار داشتند . از عشیره های البو عبدالنبی ،البو بریهی ،مناصیر و بیت حشف و المطارده و..‌ تنها رهگذرانی خسته و شکسته همانند من برای زیارت مزار خاطرات خویش امده اند، خبری از زندگی نبود .

بعد ازخانه های قدیمی و ساکت با چراغ های خاموش، فضایی خالی و بی جان و زمین هایی که با بذر و کشت و سبزه بیگانه شده اند قرار داشت .از بوی گندمزار و جو و شلتوک که زمانی بین برص و لولیه و حسچه و گبان عابران را مستانه به کشیدن نفس عمیق وا می داشت و همچنین صدای برخورد پاروها به بدنه بلم ها و پژواک نعره های گاومیش ها که بعد از برخورد به نی های بلند صاحبانشان را از رسیدن با خبر می ساختند و یا صدای *مدگه* که بسان ضربه های سه سنگ به نی های خشک ودونیمه شده بوسیله *مشگه*نوید زندگی را می داد چیزی جز هو هوی دوبخشی جغد ها شنیده نمی شد . و سپس سکوت !! سکوتی که انگار آن هم جسم و جان داشت و می توان آنرا حس کرد .

صدای قدم هایم بر روی زمین های خشک و شوره زار و سنگ ریزه های بجا مانده از جاده برص به گبان در ذهنم تداعی اخرین موسیقی نواخته شده درکشتی تایتانیک به هنگام غرق شدن را می داد . به انتهای رودخانه رفیع رسیدم که آنهم خسته ورنجور و بی رمق در حال عبور از کنار گبان و خرابه های برص بود ومن با کوله باری از خاطرات و اندوه ، همانند نهنگی در اقیانوس خودم را به سنگینی در آب انداختم ،تا شاید بتوانم اندکی از درد آتش درونم را تسکین بدهم . عرض رودخانه (شما جوی بخوانید)را طی کردم وبر تله ای نشستم .

در اینجا دیگر هیج نشانه ای از زندگی و شادی و سرحالی نبود . یک جهانی محو شده که حتی از انسانهای خفته در *ابودبون*هیبتی مات هم نمانده است . قبرها و نشانه ها از بین رفته و اثری کم رنگ ودر حال از بین رفتن از قبر مرحوم سیدفالح البوشکه و قبر مرحوم شیخ علی فرزند محسن البوعبدالنبی از علمای بنام رفیع باقی مانده است .

زمانی انقدر وابستگی مردم به این خاک وهور زیاد بود که حتی مردگان خویش را وقتی به آغوش زمین می سپردند و جنازه را در لحد می گذاشتند بالای آنرا ابتدا با یک *باگه از نی و سپس با یک *طریده^و چند برگ نخل خرما پوشانده و سپس بر روی آن خاک می ریختند . پس از اتمام مراسم خاک سپاری همه اهالی ،برادر یا پدر و یا فرزند متوفی که با دشداشه ای به رنگ سیاه و چفیه ای که قسمتی از ان به دور سر و طرف دیگرش به دور دهان پیچیده شده از دیگران متمایز بود را بغل کرده و بر شانه های همدیگر گریه می کردند و تا سه روز سینی و طبق های پر از غذا به طرف خانه صاحب عزا سرازیر می شد و هرکس به وسع خویش غذایی را پخته و یا مهمانان را به خانه خود دعوت می کرد .

از ابودبون به طرف برص حرکت کردم و در حین حرکت نگاهی به اب تالاب انداختم احساس کردم تک قطعه های باقی مانده از ماهی بنًی و کپور و حمری جای خودرا به ماهیان بیگانه شانک داده وانها هم بمانند هور هیچ دلیل و بهانه ای برای زندگی کردن برایشان باقی نمانده است . بالای ویرانه های مدرسه خاقانی برص ایستادم و انگار هنوز صدای اقای حسینی و اقای اقبال و مرادی به گوشم می رسید معلمان شیرازی که زحمات انها هرگز فراموش نخواهد شد .

**********
*ابودبون* محل دفن اموات رفیع و حسچه و لولیه و برص و گبان و دیگر روستاهای اطراف .
*طریده*بوریا یا حصیر بسته به سایز آن دارای اسامی خاصی از جمله طریده ، ازگیطیه ، فرشه و باریه میباشد اندازه بوریا از عرض یک متر و طول ۱/۵متری تا عرض ۳ و به طول ۵ یا ۶ متری هم ساخته می شود .
*سه سنگ* نوعی مراسم در بهبهان که مردان با در دست داشتن دو سنگ ودر یک دایره بهمراه خواندن اشعاری توسط مداح به هم می کوبیدند و دارای یک ریتم سه ضربه ای می باشد .
*مدگه* یک وسیله چوبی سنگین که از تنه درخت درست شده و یک چوبی به آن وصل می شد وبرای خرد کردن نی برای ساخت حصیر استفاده می شود .
*مشگه* وسیله شبیه داس بسیار کوچک و تیز که برای دونیمه کردن نی می باشد .