رمان “خمسه خمسه” در چند پلان 1 / مجموعه روز نوشته های کوتاه عبدالله سلامی

نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا شاهد ظهور چهره های ادبی جدیدی در عرصه فرهنگی بود که آثار آنها تلفیقی از ادبیات کلاسیک ،سیاست و علوم اجتماعی بود. ماکسیم گورکی از چهره‌های شاخص این جریان ادبی بود که توانست در یک سیر تکاملی و در عصر رنسانس به خلق آثار ادبی بدیعی بپردازد که در قالب […]

نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا شاهد ظهور چهره های ادبی جدیدی در عرصه فرهنگی بود که آثار آنها تلفیقی از ادبیات کلاسیک ،سیاست و علوم اجتماعی بود. ماکسیم گورکی از چهره‌های شاخص این جریان ادبی بود که توانست در یک سیر تکاملی و در عصر رنسانس به خلق آثار ادبی بدیعی بپردازد که در قالب روزنوشت ها و بیان خاطرات و رخدادها رمان های ارزشمندی را خلق کرد وی در رمان «کلیم سامگین» به توصیف ادوار تاریخ روسیه تا انقلاب اکتبر می‌پردازد؛ دوره‌ای که جنبش‌های انقلابی علیه بورژوازی حاکم شکل می‌گیرد و در نهایت به انقلاب روسیه تبدیل می‌شود. در این اثر گورکی به توصیف ستم‌های طبقاتی، اعتصاب‌ها و شکل‌گیری مبارزات کارگران و کشاورزان می‌پردازد. شعار گورکی این بود که «نباید به آینده تردید کرد، آینده به ما تعلق دارد.» و این آینده چیزی نبود جز تحقق انقلاب آرمانی او. گورکى همچنین در رمان «مادر» شخصیتی را در دل تحول اجتماعی نشان می‌دهد. عبدالله سلامی در حوزه سینما ،ادبیات و عرصه سیاست ورزی خوزستان جایگاهی همچون ماکسیم گورکی در اروپا دارد.

099

سلامی پس از یک دوره حاشیه گزینی بدلیل شرایط دشوار سیاسی 8 سال گذشته اینک و در فضای شبکه های اجتماعی بویژه گروه “المراسلون” و تدبیر و امید پایه گذار ادبیات و گفتمان جدیدی در عرصه ادبی و سیاسی استان شده است .اخیرا عبدالله سلامی گرایش خوبی به نوشتن خاطرات و بسط تجربه های خود پیدا کرده است و در قالب روز نوشت در حال عرضه آنها به جوانان مخالف و موافق است.”خمسه خمسه” رمان روزنوشت عبدالله سلامی است که فعلا 4 پلان آن در گروه المراسلون منتشر و اینک بطور منظم و همراه با مقدمه برای اولین بار در سایت عصرما جهت بهره برداری خوانندگان عزیز منتشر می شود.

*************************************************************

خمسه ، خمسه1

از تماشای برنامه های تلویزیون و از دیدن و شنیدن اخبار خسته شده بودم ، سر زدن به غرفه های فضای مجازی هم حوصله ام را گرفته بود . هوس گوش دادن به صدای رادیو ، مرا به سراغ رادیوی کوچک دو موج سونی ، ژاپنی اصل و کهنه ترانزیستوری کشاند ، خاک نرم ریزگردهای دو ماه پیش روی آنرا ، فوت کردم ، با روشن کردن آن ، صدای دیرینه ی پاریزیتش ، بلند شد . کمی آرامش یافتم . سویچ موج یاب رادیو را چرخاندم . روی موج کوتاه افتاد . و صدای مرد گوینده ، در آمد . سویچ ولوم رادیو را کمی چرخاندم ، تا صدای گوینده بیشتر بگوشم برسد .

 خمسه ، خمسه 2

شاخص موج یاب رادیوی کوچک قدیمی را آرام ، آرام چرخاندم ، دنبال نوا و صدای آشنا و قدیمی می گشتم ، شاخص به انتهای صفحه ی امواج کوتاه و بلند چسبید ، اما دریغ از صدا و نوای آشنا . دوباره شاخص را از سمت چپ به راست صفحه چرخاندم . صدای گوینده ای را یافتم ، که در خصوص حادثه ی یازده سبتامبر تخریب برجهای دو قلوی شهر منهتن آمریکا گزارش می داد . صدای ضعیف سنفونی “مرگ” کوستاو مالر آهنگ ساز آلمانی ، هم با صدای گوینده آمیخته شده بود ، آرام به گوش می رسید . یکبار زمانیکه جان اف کندی رییس جمهور دموکرات ، در شهر دالاس ترور شده بود ، سنفونی مرگ را بعنوان مارش عزا از صدای رادیو به سراسر آمریکا ، پخش کرده بودند . و بار دوم نیز بمناسبت واقعه ی یازده سبتامبر ، سنفونی مرگ را بصورت مارش عزا در سراسر آمریکا به صدا در آورده بودند

خمسه ، خمسه 3

موج یاب رادیو را کمی جابجا کردم ، صدای مارش نظامی دوران جنگ ایران و عراق بگوشم رسید . پیچ ولوم رادیو را بالا بردم تا صدای آهنگ جنگ را با صدای بلند بشنوم ، تکیه ام را به دیوار دادم و پاهایم را جلوی صورتم دراز کش کردم و آرام پلک چشمانم را روی هم گذاشتم و مگسی ، که مرتب روی صورتم می نشست را با دست ، چند بار کیش دادم ، صدای آهنگ مارش جنگ ، بقول سینماچیها مرا با یک “فلاش بک” بیست ساله با خود به عقب راند . با شلیک چندین گلوله ی توپ و اصابت آن در نقاط مرکز شهر ، اولین صدای مهیب جنگ بلند شده بود . صدای بم شلیک گلوله ی توپ آهسته بگوش می رسید و بدنبال آن با سرعت ، صدای سفیر شکافتن هوا و بعد از آن صدای وحشتناک اصابت و انفجار گلوله ظرف چند ثانیه ، شنیده می شد . من از قشر آدمهای ترسو بودم ، البته هنوز این خصلت را دارم ، اما ترسو بودن در سن بیست سالگی کمی شرم آور بود ، در دوران روزهای انقلاب به سختی می توانستم تکلیفم را با ترس ، روشن کنم ، اما امروز روبرو شدن با دشمن خارجی در یک جنگ تمام عیار و به شدت مسلحانه ، آنهم با تصور راه اندازی یک جنگ تن به تن ، واقعا” در احساسم ترس برادر مرگ شده بود .

 خمسه ، خمسه 4

از سلاح مخوف خمسه ، خمسه به شدت می ترسیدم و همیشه این دلهره را داشتم که عاقبت بوسیله ی همین سلاح هولناک کشته خواهم شد . هفته های اول جنگ به سرعت سپری شده بود . من و دیگر دوستان هم سنم با تشکیل یک گروه بیست نفره ، جهت شرکت در عملیات ایذایی علیه دشمن که نیروهای زرهی آن تا نزدیک دوب حردان واقع در ضلع جنوبی حومه ی شهر اهواز ، رسیده بودند ، دواطلبانه خود را به نزدیک ترین پایگاه جنگهای نامنظم ، معرفی کرده بودیم . خیلی سریع ما را به دو دسته ی رزمی تقسیم کردند . گروه اول را بنام عقاب یک و گروه دوم را بنام عقاب دو نامگذاری کردند . ترس لعنتی زود بسراغم آمد و آهسته با صدای خفه و لرزان ، در گوشم گفت ، فلانی فوری جایت را از گروه عقاب یک به گروه دو جابجا کن ، زود باش ، یواش از او پرسیدم چرا ؟ گفت ، بدبخت گروه عقاب یک قبل از گروه عقاب دو وارد عملیات جنگ خواهد شد . فوری دستم را با لرز به علامت اعتراض بالا بردم و خود را از گروه عقاب یک به دو جابجا کردم و نفس راحتی کشیدم . “ادامه خواهد داشت

ادامه دارد ……………………..