عطسه علی – ۷

عبدالله سلامی : پزشک ارشد بیمارستان ٢٧ صحرایی ، دستور داد فورا” سرباز مجروح را برای انتقال به بیمارستان مرکزی آماده کنند .چهره رنگ پریده، چشمان بسته و گود رفته، استخوان های فک برآمده از گونه ها، لبان بی رنگ و ترک خورده و خشک ، هیچ اثری از شادابی در چهره جابر باقی نگذاشته […]

عبدالله سلامی : پزشک ارشد بیمارستان ٢٧ صحرایی ، دستور داد فورا” سرباز مجروح را برای انتقال به بیمارستان مرکزی آماده کنند .چهره رنگ پریده، چشمان بسته و گود رفته، استخوان های فک برآمده از گونه ها، لبان بی رنگ و ترک خورده و خشک ، هیچ اثری از شادابی در چهره جابر باقی نگذاشته بود .

دو آمپول به جابر تزریق کردند و بدن برهنه و زخمی او را با ملحفه ی که قبلا از آن استفاده شده بود، پوشاندند و از تخت روی برانکارد جابجا کردند و در آمبولانس قرار دادند. آمبولانس با سر دادن آژیر به سمت بیمارستان مرکزی راه افتاد و با طی کردن یک مسافت نسبتا طولانی ، با آژیر خاموش وارد محوطه ی بیمارستان مرکزی شد و در مقابل ساختمان بخش بستری مجروحین و مصدومین جبهه جنگ توقف کرد. چند دقیقه بعد، دو آمبولانس دیگر حامل مجروحین جنگی وارد شدند و در کنار آمبولانس حامل جابر توقف کردند. گروهی از پرستاران، برانکارد به دست ، مجروحین و مصدومین جبهه جنگ را با شتاب از آمبولانس ها خارج و به درون بخش حمل می کردند .
بر اساس گزارش و تشخیص اولیه پزشک ارشد بیمارستان ۲۷ صحرایی، هلال احمر و صلیب سرخ ، جابر را برای انتقال به اتاق عمل آماده کردند. قبل از آن در بخش رادیولوژی از تن و دست متلاشی شده ی او عکس برداری شده بود .
نزدیک ظهر ، جابر به اتاق عمل منتقل و به دست گروه پزشکان جراح سپرده شد .
واحد اداری بیمارستان، گزارشی از آخرین وضعیت جابر با درج مشخصات و الصاق کارت شناسایی رزمی او تهیه و یک نسخه از آن را به منظور ارسال به یگان مربوطه، آماده کردند . عقربه های ساعت روی دیوار سالن انتظار بیمارستان، ۳ و ۱۰ دقیقه بعداز ظهر را نشان می داد ، درست نزدیک به سه ساعت از اعزام جابر به اتاق عمل می گذشت. داخل و بیرون بیمارستان از مراجعات خانواده های مجروحین جنگی بسیار شلوغ و مزدحم بود. صدای شیون و فریاد زنانی که خبر درگذشت عزیزان خود را دریافت می کردند، فضا و محیط بیرون و داخلی بیمارستان را به یک صحنه ی تراژدی غم بار ، تبدیل کرده بود .
پس از گذشت نزدیک به شش ساعت، در دو لنگه اتاق عمل باز شد و جابر با تخت چرخ دار به اتاق ریکاوری منتقل شد .روی تن او یک پتوی طوسی رنگ نظامی کشیده بودند از روی پتو، برجستگی امتداد دست چپ او مانند دست راستش، پیدا نبود .

سر و صورت و همچنین کف دو پایش از پتو بیرون بود. انگشت بزرگ پای راستش کمی تکان می خورد و فک چپ و دور سرش باند پیچی شده بود. با تکان خوردن آرام انگشتان پاهایش، کم کم آثاری از علائم به هوش آمدن، در او ظاهر می شد . پس از عمل جراحی، اتاق بزرگ ریکاوری از همهمه هذیان گفتن مجروحین عمل شده ، پر بود. جابر هنوز به هوش نیامده و صدایی از او به گوش نمی رسید ، با گذشت نزدیک به یک ساعت ، جابر آرام و بی حال چشمانش را برای یک لحظه نیمه باز کرد و دوباره آنها را بست ، بزاق دهان خشکش را قورت داد و از شدت احساس درد به ناله کردن افتاد .
پزشکی که دست جابر را عمل کرده بود از اینکه در قسمت گزارش پرونده پزشکی او ، گزارشی از چگونگی مجروح شدنش قید نشده بود ، تعجب کرد و ایراد گرفته بود .
دو ساعت از عمل جراحی جابر می گذشت اما به علت خالی نبودن تخت به بخش داخلی منتقل نشده بود . با گذشت مدت نسبتا طولانی ، برای انتقال به بخش داخلی از تخت ریکاوری روی تخت روان جابجا شد . در طی کردن مسیر حرکت به طرف بخش داخلی ، جابر کاملا به هوش آمده بود و با چشمان خسته و چهره ای رنگ پریده به آهستگی اطرافش را می نگریست . او الان خوب فهمیده بود که چه بلایی بر سرش آمده و الان در کجا بسر می برد .
در سالن بخش داخلی با فاصله کم ، نزدیک به بیست تخت ردیف شده بود و مجروحین و مصدومین جبهه جنگ که اغلب از شدت درد ناله سر میدادند روی آنها بستری بودند و تخت خالی برای بستری شدن جابر به چشم نمی خورد .
پرستار همراه انتقال جابر به بخش داخلی ، ناچار پرونده پزشکی جابر را به روابط عمومی بخش داخلی سپرد و انجا را ترک کرد . سرانجام نزدیک اول شب ، در یک جابجایی اضطراری، تخت شماره ۱۳ برای بستری کردن جابر خالی و آماده شد. یکی از پرستاران بخش، پتو را از روی جابر برداشت. جابر بلافاصله سر خود را به سمت چپ خود چرخاند و با چشمان کم فروغ به دست چپ خود که فقط قسمتی از بازویش دیده می شد ، نگاهی انداخت و پس از مدت کوتاهی بر اثر داروی بیهوشی و تزریق داروهای مسکن قوی ، تاب نیاورد و به خواب عمیق و طولانی فرو رفت . در بخش داخلی بر اثر مصرف و تزریق داروهای مسکن قوی ، اغلب مجروحین در خواب عمیق فرو رفته بودند .

ادامه دارد