آتش بیار معرکه

توفیق بنی جمیل : بعد از جلسه ی صلح و سازشی که به همراه چند نفر از ریش سفیدان به خانه ی شخصی رفته بودم خسته به خانه برگشتم. البته در این کار خستگی برای من معنائی نداشت اما در این، مسئله فرق می کرد چون هم این که نشست ما در صلح و سازش […]

توفیق بنی جمیل : بعد از جلسه ی صلح و سازشی که به همراه چند نفر از ریش سفیدان به خانه ی شخصی رفته بودم خسته به خانه برگشتم. البته در این کار خستگی برای من معنائی نداشت اما در این، مسئله فرق می کرد چون هم این که نشست ما در صلح و سازش آنان نتیجه ای در بر نداشت و هم این که بر خلاف سایر قضایا که پدر برای آتش برافروخته ی فرزندانش آب می شد این جا پدر آتش بیار معرکه شده و بد نزدیکانش را می گفت.

این مسئله من را برآشفت چون طرز فکر و نوع برخوردش با من که عاشق برادران و قوم و خویشم بودم فرق می کرد. من خود را بزرگ شده ی پدری می دانستم که علارغم همه ی مشکلات و بی احترامی های خویشاوندان از هیچ کدام نفرتی به دل نمی گرفت و دائم می گفت: إحمل أخاک علی سبعین محملو آن را به ما القاء مى کرد به همین خاطر بر آن شدم همانند سایر جلسات که شرکت مى کردم و در مورد موضوع هاى متفاوت آن ها شعر مى گفتم تا در کتاب ” إصلح تصلح” خودم به چاپ برسانم این بار هم در این مورد شعری بنویسم اما نمی دانم چطور مغزم به سمت سمیر صبیح شاعر معروف عراقی رفت و شعری از او را به یادم آورد. من هم بعد از کمی فکر و این که این مسئله قسمت شعر و هوسه ی او است و به پاس سفرهایی که به اهواز داشت و محبتی که به شعر ما ابراز می کرد هوسه ی او را نوشتم تا به این شکل از او قدردانی کرده باشم:

عل گطع لا تخبر إبنک علمه افنون العلم
و گله یبنی ابلا عمامک ما یهابوک الزلم
السیف ما تگطع طبرته ان چان ما شلته ابعزم
و لترجف ایده ایطگ روحه