شازده را قطار زد – ۸۹

عبدالله سلامی : امشب مالک ، عبدقاچاقچی و نعیم به اتفاق ، نزد حاج جبار یکی از خیرین و متمکنین صاحب نام اهواز قدیم و از کارمندان بازنشسته اداره ثبت اسناد و املاک استان آمده بودند تا برای راه اندازی تبلیغات انتخابات مجلس شورای ملی با هم صحبتی داشته باشند . حاج جبار آدم متکلم […]

عبدالله سلامی : امشب مالک ، عبدقاچاقچی و نعیم به اتفاق ، نزد حاج جبار یکی از خیرین و متمکنین صاحب نام اهواز قدیم و از کارمندان بازنشسته اداره ثبت اسناد و املاک استان آمده بودند تا برای راه اندازی تبلیغات انتخابات مجلس شورای ملی با هم صحبتی داشته باشند . حاج جبار آدم متکلم و با اخلاقی ست و از اولین نسل تحصیلکرده های دوره سواد آموزی عمومی اهواز قدیم و دارنده مدرک دیپلم ادبیات بود ، او به مدت سه سال در لبنان ، رشته مهندسی راه درس خوانده بود ، امروز نقدینگی او نزد شعبه مرکزی بانک ملی و بانک ایران و انگلیس زبان زد اهالی اهواز قدیم بود و مانند دوست و همسایه اش علوان از متقربین و معتمدین دستگاههای دولتی بود . حاج جبار به میهمانانش خوش آمد گفت و از حال و احوالشان پرسید ؟ مالک متقابلا از حاج جبار تشکر کرد و با شوخی و خنده گفت : حاج جبار ، تا زمانی که پولدارها هستند ما بی پولها همچنان هستیم
حاج جبار گفت : خدا هر دو را حفظ کند لازم و ملزوم هم هستند و مشیت خداوند نیز هست ، حاج ارسطو هم گفته فقیر و غنی باید باشند ، عبد قاچاقچی گفت : حاجی این آقای ارسطو از کدام طایفه است ؟ حاج جبار گفت : اهل این طرف ها نیست ، نعیم گفت : خب برویم سر اصل مطلب ، با احتساب امروز یک هفته به زمان برگزاری انتخابات باقی مانده و ما باید شب و روز بکوب کار و تبلیغ بکنیم ، حاج جبار پرسید : الان چقدر پول مورد نیاز شماست ؟ مالک گفت : حداقل پنجاه تومان پول باید دستمان باشد تا بتوانیم در محلات اهواز تبلیغات راه بیاندازیم و رای بخریم و رای جمع کنیم . حاج جبار گفت : الان به شما سی تومان می دهم و نزدیک برگزاری انتخابات بقیه آنرا خواهم داد ، عبد قاچاقچی گفت : حاجی ما خیلی دست کم گرفتیم مخارج تبلیغات حداقل ۷۰ تومان را به راحتی آب می کند ، نعیم گفت : حاج جبار ده تومان به آن اضافه کن تا ۴۰ تومان بشه و بقیه آن بماند برای بعد ، مالک پرسید : حاجی عکس ها کی آماده می شوند ، حاج جبار گفت : فردا ظهر عکس ها آماده خواهند شد . نعیم گفت : ما برای رفتن به مناطق دور از محلات اهواز قدیم و روستاها به ماشین احتیاج داریم ، عبد قاچاقچی گفت : ماشین من هست .
اول وقت شازده مانند همیشه بازار آمده و کنار نعیمه نشسته بود ، نعیمه کمی گرفته بود و حال و دماغ خوبی نداشت شازده پرسید : نعیمه امروز زیاد سرحال نیستی اتفاقی افتاده ؟ نعیمه گفت : شیر گاومیش ها مانند سابق نیست خیلی کم شده و حاچم هم خیلی بداخلاقی می کنه دیروز با او حرفم شد و کتکم زد ، نعیمه بازویش را زیر عبایش پنهان می کند و آستین پیراهنش را بالا می زند تا شازده کبودی بازوی دستش را ببیند . شازده نگاه کرد و گفت : وای ، خدا به او خیر ندهد .
مالک با تعدادی عکس بالای سر شازده و نعیمه آمد و سلام کرد ، شازده مشتش را گره داد و فریاد زد : برنده و زنده باد حاج جبار ، مالک دو عکس بزرگ از عکس های تبلیغاتی را به شازده و نعیمه داد و به آنها توصیه کرد تا برای حاج جبار تبلیغ و رای جمع کنند . شازده نگاهی به عکس حاج جبار انداخت و گفت : توی عکس چقدر شبیه پدرش شیخ رحیم ، افتاده است ، نعیمه گفت : حاج جبار واقعا آدم خیرخواه و شایسته ایست .
آنروز در و دیوار بازار عامری اهواز قدیم پر از عکس های حاج جبار شده بود و اکثر اهالی اهواز قدیم از نامزدی او استقبال کرده بودند .
خسرو با پری برای پی گیری کار استخدام خسرو به جای پدرش ، به ساختمان دو طبقه شرکت نفت مراجعه کرده بودند و از امور اداری قول گرفته بودند تا ماه آینده کار استخدامی خسرو انجام خواهد شد ، در بازگشت به خانه ،
پری از خسرو پرسید ، اگر اینجا استخدام بشی دیگه نمی توانی از اهواز به جای دیگر منتقل شوی آقا ،
خسرو گفت : تا آن موقع خدا کریمه ، خانم . خسرو از پری پرسید : راستی از دایی حسن خبر داری ؟ پری گفت : نه خبری ندارم ؟ چطور مگه ؟ تو خبری داری ؟ خسرو گفت : نه من هم خبر ندارم ، ابو سعید کمی از سرعت ماشین گرفت و گفت : ای بابا ، من فکر کردم شما با خبر هستید ، پری و خسرو با هم گفتند ، چی شده مگه ؟ خسرو ادامه داد و پرسید : دستگیر شده ؟
ابو سعید گفت : نعیم چند وقت پیش برای عیادتش به بیمارستان رفته بود . پری پرسید : چرا بیمارستان ؟ ابو سعید ادامه داد و گفت : نعیم گفته بود با عموزاده هایت دعوا کرده و او را حسابی زده اند و گویا ناقصش هم کرده اند . پری گفت : ابو سعید بی زحمت فردا صبح بیا طرفمان تا مرا ببری پیش یدالله پسر عمویم ، ابو سعید گفت : بله می دونم کیو میگی ، همان آقایی که در بیمارستان شماره دو کار می کنه .

ناتمام