شازده را قطار زد – ۸۴

عبدالله سلامی : صبح اول وقت شب خواستگاری ، خسرو سراغ پری آمده و به اتفاق نزد یحیی صبی رفته بودند تا بنا به توصیه شازده حلقه های نامزدی ببینند و انتخاب کنند . قبل از ورود به مغازه طلا فروشی ، خسرو جلوی ویترین ایستاد و چشمان درشت خود را از حد معمول بازتر […]

عبدالله سلامی : صبح اول وقت شب خواستگاری ، خسرو سراغ پری آمده و به اتفاق نزد یحیی صبی رفته بودند تا بنا به توصیه شازده حلقه های نامزدی ببینند و انتخاب کنند . قبل از ورود به مغازه طلا فروشی ، خسرو جلوی ویترین ایستاد و چشمان درشت خود را از حد معمول بازتر کرد و با دهان باز به طلاجات داخل ویترین خیره شد . پری از او فاصله گرفت و وارد مغازه شد و سلام کرد و گفت : مادرم به شما سلام می‌رسونه ، یحیی با خوشرویی از پری استقبال کرد و گفت : شازده خانم حالش خوبه ؟

یحیی ادامه داد و گفت : مبارک باشه دخترم ، با انگشت به خسرو که هنوز بیرون از مغازه جلوی ویترین طلا مجسمه شده بود ، اشاره کرد و گفت : شاه داماد همین آقاست ؟ پری گفت : بله ، یحیی گفت : مبارکتان باشه ، بگو بیاد داخل از نزدیک با او آشنا بشم ، پری با صدای بلند خسرو را صدا کرد و گفت : بیا داخل ، خسرو وارد مغازه شد و سلام کرد و گفت : عجب طلاهایی ، یحیی گفت : خوش آمدی ، طلاها طلاهای شماست ، خسرو گفت : متشکرم ، یحیی گفت : مبارکتان باشه ، با انتخاب پری ، معلوم میشه آدم با ذوقی هستی ، خسرو تشکر کرد و گفت : نظر لطف شماست ، یحیی چندین نوع مدل جدید از حلقه های نامزدی که اخیرا برای مشتریان عروس و داماد ساخته و آماده کرده بود ، جلوی پری و خسرو روی پیشخوان مغازه گذاشت ، خسرو بوسه ای از لبان پری گرفت و گفت : انتخاب کن عزیزم ، پری با دست موهای سرش که روی قسمتی از صورتش افتاده بود را پس زد و از میان ده ها حلقه یک حلقه را برداشت و وارد انگشتش کرد و به خسرو نشان داد و گفت : چطوره ؟

خسرو گفت : قشنگه اما کمی لق می زند ، یحیی گفت : بعد اندازه میشه ، پری دوباره حلقه ی دیگری برداشت و داخل انگشتش کرد و رو به خسرو کرد و گفت : این یکی چطوره ؟ خسرو و یحیی همزمان گفتند ، عالی و زیباست ، خسرو به یحیی گفت : آقا انگشت و دست پری حلقه انگشتری شما را زیبا کرده ، یحیی گفت : البته حق با شماست ، این دستان و انگشتان زیبا هستند که به طلا جلوه می بخشند .

پری به خسرو گفت : تو هم انتخاب کن ، خسرو با سرعت ، چندین حلقه را به انگشتش زد و گفت کاش هنگام نامزدی تمام انگشتان پر از حلقه می شدند ، یحیی و پری به حرف خسرو خندیدند و پری گفت : یکی را انتخاب کن دیگه ، خسرو آخرین حلقه را با تایید پری ، پسندید . یحیی هر دو حلقه را وزن کرد و به بخاطر شازده ، تخفیفی داد و فاکتور را بنام عروس و داماد صادر کرد و گفت : مبارکتان باشه ، پری تشکر کرد و گفت : ان شاءالله جشن عروسی ما ، هفته آینده برگزار. میشه ، شما هم تشریف بیاورید ، یحیی گفت : حتما ، خسرو و پری خدا حافظی کردند و از مغازه بیرون آمدند و به توصیه خسرو کمی در مقابل ویترین پر از زیور آلات مغازه به تماشا ایستادند . خسرو به پری رو کرد و با تبسم آهسته گفت : اما طلاهای مادرت شازده ، بی نظیر بودند ، گردنبندش ، حرف نداشت .

شازده بازار آمده و مثل همیشه کنار نعیمه نشسته بود . نعیمه رو به شازده کرد و گفت : بلاخره ثواب این دختر را بردی ، شازده گفت : بله خیالم راحت شد ، پری در قید حیاتم به خانه بختش رفت ، نعیمه پرسید و گفت : وقت عروسی چه موقع است ؟ شازده گفت : اگر من باشم ، همین فردا مراسم عروسی را برگزار می کردم ، ادامه داد و گفت : شاید هفته آینده باشه ، نعیمه از جایش بلند شد و به سمت بقالی رفت و گفت : مش موسی بی زحمت دو بطر نوشابه فانتا پرتقالی بده ، مش موسی گفت : باز کنم ؟ نعیمه گفت : بله ، مش موسی از دور به شازده نگاه کرد و از نعیمه پرسید و گفت : مثل اینکه مهمان داری ؟ نعیمه گفت : بله امروز شازده پیشم آمده . نعیمه به سمت محل بساطش بازگشت و یکی از نوشابه ها را به شازده داد و گفت : بیا دلت خنک کن ، شازده گفت : دستت درد نکنه ، تشنه بودم . نعیمه گفت : نوش جانت .

پری و خسرو برای رفتن به خانه ، از راه شلوغی بازار می آمدند ، از دور چشم شازده به آنها افتاد و هنگامیکه نزدیک بساط نعیمه رسیدند ، شازده با صدای بلند صدا زد و گفت : پری ، پری به خسرو گفت : این صدای مادرم است ، نگاهیش را به اطراف چرخاند و مادرش را کنار نعیمه یافت ، همراه با خسرو جلو آمدند و سلام کردند ، نعیمه رو به پری و خسرو کرد و کل زد و گفت : مبارکتان باشه . صدای کل بلند نعیمه توجه تمام زنان رهگذر بازار را به خود جلب کرد . شازده صورت نعیمه را بوسید و گفت : ان شاء الله روزی عروسی یونس باشه ، برق اشک ، در چشمان نعیمه درخشید ، پری جعبه حلقه های نامزدی را از کیفش در آورد و به شازده نشان داد و گفت : ماما حلقه های زیبایی ، انتخاب کردیم . شازده گفت : مبارکتان باشه .

ناتمام