واژه

چه می دانی.. اسیر واژه ها بودن، چه معنایی به دل دارد؟! نگاه سخت و سوزنده، چه معنایی به سر دارد؟ نمی دانی.. چه غم هایی میان واژه های سرد و بی حاصل میان تاروپودِ مویرگ های زبان بسته. چه معنایی به خود دارد؟ اسیر واژه بودن را، نمی دانی؟ همین واژه تو را شاید […]

چه می دانی..
اسیر واژه ها بودن،
چه معنایی به دل دارد؟!

نگاه سخت و سوزنده،
چه معنایی به سر دارد؟

نمی دانی..
چه غم هایی میان واژه های سرد و بی حاصل
میان تاروپودِ مویرگ های زبان بسته.

چه معنایی به خود دارد؟

اسیر واژه بودن را، نمی دانی؟

همین واژه
تو را شاید به زیر آرد،
میان آسیابِ غم، بچرخاند

همین واژه
تو را شاید برقصاند،
میان مردمانِ خسته و رنجور،
و یا شاید میان مردمانِ مصلحت اندیش،
بجنباند

همین واژه
تو را شاید بخنداند
ولی از دل برنجاند

تو را شاید
بَرَد آنسوی دریاها
میان جنگلِ زیبا
ولی هرگز وجودت را نمی خواند.

نمی داند همین واژه
چه حالی می شود انسان؟!
چه لرزی می دهد بر جان؟!

نمی دانی

و می دانم نمی دانی..
چه سخت است
واژه های تلخ و درد آور
چه زجری می دهد جان را

در این تنهایی دنیا
به کنجی می برد تن را