شازده را قطار زد – ۸۱

عبدالله سلامی : بعداز آن نزاع ، حسن قیاسی و ابراهیم متواری شده بودند ، ابراهیم به سمت مناطق جنوب و حسن قیاسی به سمت مناطق شرق استان ، از اهواز دور شده بودند ، شازده بر اثر بالا رفتن فشار خونش در بیمارستان شماره یک جندی شاپور بستری شده و خسرو با مچ شکسته […]

عبدالله سلامی : بعداز آن نزاع ، حسن قیاسی و ابراهیم متواری شده بودند ، ابراهیم به سمت مناطق جنوب و حسن قیاسی به سمت مناطق شرق استان ، از اهواز دور شده بودند ، شازده بر اثر بالا رفتن فشار خونش در بیمارستان شماره یک جندی شاپور بستری شده و خسرو با مچ شکسته و سر بخیه شده از بیمارستان شماره ۲ جندی شاپور ترخیص و در خانه خاله اش برای بهبودی کامل به استراحت رفته و پری بر سر بالینش پرستاری می کرد ، گوهر ، خاله خسرو یک شکایت کیفری علیه حسن قیاسی و ابراهیم به دادگاه و کلانتری ، برده بود .
نعیمه با شنیدن خبر نزاع و بستری شدن شازده ، امروز بساط کارش را تعطیل کرده و صبح زود به ملاقات و عیادت شازده رفته بود ، حال شازده کمی بهتر شده و فشار خونش با دوا و درمان پایین آمده بود . نعیمه وارد اتاق محل بستری شازده شد و با او روبوسی کرد و پرسید و گفت : حالت خوبه خواهر ؟ با دیدن نعیمه برق اشک در چشمان شازده درخشید ، رو به نعیمه کرد و با صدای گرفته گفت : خوبم خدا را شکر ، چرا زحمت کشیدی ؟ نعیمه می خواست از فلاسک چای که همراه آورده بود ، یک فنجان چای برای شازده بریزد اما شازده با تکان دادن سر و دستش به نعیمه فهماند که چای نمی خورد ، نعیمه روی صندلی کنار تخت شازده ، نشست و به شازده گفت : در کوچه و بازار محلات ، اهواز قدیم همه ی اهالی از دخترت پری و دعوای حسن قیاسی با خسرو و بیمار شدن تو ، صحبت می کنند . شازده به حرف های نعیمه گوش می داد و اشک می ریخت . نعیمه ادامه داد و گفت : دختر خوبی را تربیت نکردی ، حالا هم تمام اهل محل فهمیده اند که پری دختر یتیم خانه نبوده و حسن قیاسی آن پاسبان سابق ، دایی پری از آب در آمده و با خسرو سرشاخ شده است . شازده صورتش را به سمت نعیمه چرخاند و با پشت کف دست اشک هایش را از روی چشمان و گونه هایش پاک کرد و گفت : نعیمه من ناتوانم و هر دم بیمار می شوم ، راستش می خواهم هرچه زودتر این دختر به دست کسی سپرده شود و به خانه بخت برود . نعیمه گفت : حسن قیاسی در این میان چه کاره است ؟
شازده به نعیمه گفت : کمکم کن تا روی تخت بنشینم . نعمیه با یک دست پشت کمر شازده و با دست دیگر دست شازده را گرفت و گفت : بگو یا علی ، شازده به حالت نشسته روی تخت قرار گرفت . پرستار بخش وارد شد و به شازده و نعیمه سلام کرد و به شازده گفت : امروز چطوری مادر ؟
، شازده گفت : خدا را شکر دخترم ، حالم از دیشب ، بهتر است . پرستار فشار شازده را گرفت و آنرا ثبت کرد و به شازده گفت : فشار خونت ، بهتر شده و خوبه . شازده سرش را بالا گرفت و گفت : خدایا شکرت .
پرستار از بالین شازده به سراغ بالین بیمار دیگر رفت . شازده به حرفهایش با نعیمه ادامه داد و گفت : حسن قیاسی برای ازدواج پری یک خواستگار زیر سر داشت و با من و پری در میان گذاشته بود من ندیده و نشنیده با پیشنهاد حسن قیاسی موافقت کرده بودم ، اما پری زیر بار نرفته بود ، چون دل و نظرش جای دیگر بود ، نعیمه گفت : اگر این دختر سر به هوا ، مثل ماها صحاب داشت ، الان سرش روی تنش نبود . شازده گفت : دخترهای امروزی ، دخترهای زمان خود هستند ، نعیمه ، زمان من و تو رفته و دنیا عوض شده . نعیمه گفت : چرا امروز پری سر بالین تو که بیمار شده ای نیامده ؟ مگر تو این دختر را برای چنین روزی بزرگ نکرده بودی ؟ شازده گفت : بختم یاری نکرد و سرنوشتم همین است که می بینی ، خداوند سایه تو و خواهران دیگر محله را از سرم کم نکند ، خدا به تو عوض بده ، شازده ادامه داد و گفت : نعیمه ، بخدا هر روز دعا می کنم تا فرجی بشه تا بلکه پسرت یونس را از زندان آزاد کنند . بغض گلوی نعیمه را فشرد و به شازده گفت : خدا به تو شفا و عمر زیاد بدهد . نعیمه تبسمی کرد و ادامه داد و گفت : ان شاء الله سال آینده با هم به زیارت خانه خدا خواهیم رفت . شازده گفت : ان شاء الله ، اگر خدا عمر و سلامتی به ما داد . بعد از ازدواج پری به زیارت خانه خدا خواهیم رفت .

ناتمام