روستاهای بر باد رفته

سید شریف موسوی آل سید عرب : امروز می خواهم سطرهای کاغذ دفترم را باقلمی مشحون از آه و حسرت شانه بزنم . می خواهم در ساحل چشم هایم بلمی بسازم و به همراه خاطراتم بسوی روستای مچریه پارو بزنم . می خواهم از تقدیر و سرنوشت مردمی بنگارم که گویی سیب ممنوعه بهشت را […]

سید شریف موسوی آل سید عرب : امروز می خواهم سطرهای کاغذ دفترم را باقلمی مشحون از آه و حسرت شانه بزنم . می خواهم در ساحل چشم هایم بلمی بسازم و به همراه خاطراتم بسوی روستای مچریه پارو بزنم .

می خواهم از تقدیر و سرنوشت مردمی بنگارم که گویی سیب ممنوعه بهشت را چیده اند و همانند من ، گرفتار رنج بی پایان فراق گشته اند . می خواهم از روستایی که تمام واژه های نهفته و ناگفته عشیره سواری بیت عواجه و سادات البو گدیمی و مرحوم سید جعفر سیدعرب و تعدادی از صائبین که در زیر خاک مدفون شده اند ،بنویسم .

با دلی پر از زخم و غم ناک از روستای العمه الآگرف و الدبات، به سوی روستای مچریه گام بر داشتم . در رویا و خیال خود بسوی یک روستایی سرسبز با نخلستان های فراوان و مضیف های پابرجا و درختانی در هم تنیده که چون مادری مهربان روخانه آنرا در آغوش خود گرفته اند می روم .

پس از طی کردن سه کیلومتر بسوی شمال ، صدای خش خش شوره زار و زمین های تشنه یک قطره آب و ترک خورده از تشنگی با فشار قدم هایم ناله ای از درد شبیه ناله های برامده از یک گلوی خشک که نای آوا ندارد در گوش هایم می پیچید و من بسان عاشقی در مزرعه تقدیر ،هاجروار بذر عشق می پاشید ونیک بختی را در ماتم کده می جویم . با گام های خسته قدم برداشته و به راهم ادامه می دادم .اما افسوس که دیگر ، اینجا زندگی با همه معنای بزرگش فقط درذهن مردمان پیر وسالخورده ودر لابلای ویرانه هابایگانی شده است .

روستای مَچریه با بیش از ۳۰۰ خانوار از جنوب به روستای العَمه و از شرق به روستای *سابله* و اراضی قبیله الشرفه و از شمال به روستای *الدَفًار* واز غرب به هور العظیم محدود می شود .ساکنانش عمدتا تیره هایی از سواری های بیت عواجه و سادات البو گدیمی می باشند. این روستا در زمان سابق دارای چهار *نهر* به نام های *نهر الجروله* و *نهر الذَرًاع* و *نهر الخشِیچی* و *نهرال أَگرح* که همه از شاخه هوفل رودخانه کرخه منشعب می شوند .

بعضی از این شاخه ها فصلی بوده و در فصل تابستان بسیار کم آب می شدند اما نهر ال أگرح رودخانه اصلی روستا بود. که از وسط روستا می گذرد. همه این انهار بعد از سیراب کردن اراضی درآغوش هور العظیم آرام می گرفتند . مچریه در زمان های دور از سه قسمت تشکیل می شد که بوسیله رودخانه های ذکر شده ازهم جدا می شدند.

تیره *بیت حیدر* در کنار رودخانه الخشیچی و تیره های *بیت الحجی وتعدادی از سادات البوگدیمی و بیت حمدان و البوعثمان* در منطقه ای موسوم به *الهطره* و همچنین *بیت فرج و تعداد دیگری از سادات البوگدیمی و مرحوم سیدجعفرال سیدعرب به همراه برادرش مرحوم سیدعبدالله* در منطقه *ال أِعونًیه* سکونت داشتند و همه این مناطق تحت نام مچریه معروف بودند . ولی در دهه چهل به بعد روستا دوقسمت شمالی و جنوبی بود که توسط رودخانه ال آگرح جدامی شدند . لازم بذکر است که تعدادی از فرزندان و نوه های مرحوم *عواجه* از جمله شیخ جبار و شیخ هادی… بهمراه طوایف ذکر شده جزو اولین ساکنان مچریه بودند .

همانطور که بر ویرانه های مچریه قدم میزدم ناگهان غم عجیبی بردلم مستولی شد، سنگینی غم توان حرکت را ازمن سلب نمود و چون مریم عیسی علیه السلام به درختی تنها و بی کس با برگ های خشکیده تکیه دادم ودر ان لحظه ارزو داشتم سینه ام را بشکافم و اندوهم را سزارین کنم تا شاید از بار غمم کاسته شود و از وحشت هولناک انچه میبینم رهایی یابم . اشک هایم با گرد و خاکی که نشسته بر صورتم بود آمیخته شد .

بیاد آن روزهایی افتادم که سوار بر اسب های عربی *الوذنه و الحمدانیه* عمویم سیدجعفر درمعیت پسرعمویم مرحوم سیدرحیم و یا سیدطالب به زمین های زراعی واقع در غرب روستا بنام *المنفیه* می رفتیم یا در صبح گاه در منزل پر از نخل های *بِرًم و بِرحی و کبکاب و…* تماشگر کبوتران و گنجشکان و بلبل ها بودیم که همه به نوبت می خوانند ، می نشستند و به پرواز درمی امدند .و ظهرها به همراه دوستانمون ستارو سعید فرزند لفته و دیگر همسالان خودرا به اب شط می سپردیم .

به هنگان عصر به دشت وسیع و صاف که بوسیله گیاهان خودرو پوشیده شده می رفتیم تا بازی فوتبال بین جوانان العمه و مچریه را تماشا کنیم و گاهی دلشون به حال ما سوخته و وارد بازی می کردند .و شبها در غیاب عمویم و سیدهانی فرزند ارشد سیدجعفر با زمزمه های دلنشین و گوش نواز موسیقی و خواننده های سنتی ریف، داخل حسن و اعبادی العماری و حسن حول و عبدالامیر ادریس و ام کلثوم …با استفاده از *ضبط الصوت* و نوارکاست ویا تماشای تلویزیون که بدلیل نبودن برق به یک باتری بزرگ وصل بود خودرا سرگرم می کردیم و سپس به داخل پشه بندهایی که از عصر بر روی *عرزاله* در بین درختان توسط همسر عمویم برافراشته شده اند به خواب می رفتیم .

پانوشت :
*عرزاله* چهارپایه ای به ارتفاع ۷۰ یا ۸۰ سانت و به عرض یک ونیم یا دو متری میباسد که با چهار ستون گلی و از نی و بَردی ویک بوریا پوشیده می شد و یک تشک پنبه ای وبالشی ازپر مرغ یا پرندگان وحشی مفروش شده ودر تابستان و بهار با پشه بند ی که دود بخور عود ازان متصاعد میشد . اطراف دور تا دور بالای پشبه بند و محل دوخت ان با یک نوار آبی یا رنگ های دیگر تزیین می کردند .
*المنفیه* زمین زراعی عمویم سید جعفر در انجا قرار داشت که در روستاها اراضی کشاورزی را بسته به موقعیت یا میزان حاصلخیزی یا حتی به نام عشیره و… نام گذاری می شدند .
*الوذنه و الحمدانیه* نژادی هایی مشهور از اسب های عربی همانند الشگره یا الصگلاویه و الملیحیه و… می باشند .
*نهر* در تقسم بندی رودخانه ها و کانالها بسته به میزان عبور آب و وسعت کانال نام گذاری می شد . برای مثال العبًاره یا الشاخه یااَلرایًط به کانال خاکی باریک و بزرگتر از جوی اب که گنجایش عبور تا ۵۰ اینچ اب را دارد و بعداز ان *اَلخِر* که بزرگتر از عباره و سپس النهر می باشد که معمولا از یک رودخانه بزرگتر منشعب می شود .