روستاهای برباد رفته – ۸

سید شریف موسوی آل سیدعرب : ای دیار من بدلیل تکه های خاطراتم و حسرتی در دل غمگینم و ژرفای احساس درد ناشی از فقدانت اشکم بی اختیار میاید و بی صدا میریزد .اگر رخسارخسته ورنجور ونقش سردچهره ام نبود هیچ کس درد واهم را نمی فهمید . در کنار شریعه ، خاطراتم بسان بلمی […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : ای دیار من بدلیل تکه های خاطراتم و حسرتی در دل غمگینم و ژرفای احساس درد ناشی از فقدانت اشکم بی اختیار میاید و بی صدا میریزد .اگر رخسارخسته ورنجور ونقش سردچهره ام نبود هیچ کس درد واهم را نمی فهمید .

در کنار شریعه ، خاطراتم بسان بلمی بی سوار که سرنوشتش را به جریان اب داده و لحظه ای به ساحل و گاهی به صخره ای برخورد می کردو انگهی بی مقصد تسلیم اب می شد . نفسی سرد وآهی نفس گیر کشیدم .هنوز هیاهو و صدای مردانی که از هور به فاصله اندک و پشت سرهم قبل از نیمروز برگشته ودر حال پهلو گرفتن بودند را می شنیدم . زنانی را میبینم که *کاره* علف و یا *باگه* نی را روی سر خویش گذاشته و به خانه میبرند . دختران وپسران کم سن وسال با یک تکه پشم یا کهنه ای در حال خشک کردن و خارج کردن اب جمع شده در بلم های تخلیه شده بودند .

ظهر و هنگامی که آفتاب در وسط اسمان قدرتش را به رخ می کشید بطرف جاده مشیمشیه حرکتم را اغاز کردم . عمدا مسیر ساحل رودخانه را انتخاب نمودم .روستای مشیمشیه در جنوب جراحیه و به فاصله تقریبا کمی بیش از سه کیلومتر قرار دارد. برای رسیدن و سوار شدن بر جاده باید از پلی که در شرق جراحیه قرار داشت عبور می کردم . برخلاف جریان اب رودخانه با پای پیاده در حال طی کردن این مسافت چند صد متری بودم که انگار بادها بعد از برخورد به درختان خشکیده و ویرانه ها صدایی شبیه ضجه و ناله ای دردناک را تداعی می کرد .از آن سرسبزی و نخلستان و از قبیله بیت مچافت الحیدری که در شرق منازل ربع الساده وچسبیده به انها ساکن بودند خبری نیست . ویرانه ها ساکت وارام در حال محو کامل بودند . از مضیف ابو العیبی و کوخها و سایه بانها و خانه ها چیزی جز تله خاکی بجا نمانده است .

لحظه ای ایستادم و بیاد آوردم که اینجا باید منزل مرحوم زایر احمود و ابراهیم غرباوی باشد. ایشان تعمیرگاه موتورسیکلت های محبوب روستائیان، یاماها هفتاد و هشتاد و چوپا و گاهی هم یاماها ۱۲۰ و هندا ۱۲۰ وهمچنین موتور قایق های *شختوره* به راه انداخته وکار تعمیراتی و فروش بنزین و تعویض روغن انجام می داد. بنظرم این تنها محل نباشد و افراد دیگری هم چون یبار ابو کاظم (جبار) هم انجام میداد . البته اهالی روستا های بیت شیخ مجید و بیت مهاوی و بیت مطلب وجراحیه و…برای تعمیرات کلی موتورسیکت هایشان به حویزه میآمدند و تعمیر کار معروفی بنام مرحوم *سیلو*یا اسویل به ان هم میگفتند کارشان را انجام میداد .مغازه مرحوم سیلو و شریکش مرحوم حاج ناصر در ابتدای ورودی بازار حویزه از جنوب قرار داشت. هم موتور سیکلت تعمیر می کردو هم انواع موتورسیکلت ها علی الخصوص چوپا و یاماها و دوچرخه های فونیکس و ریلی که مدل روز ان زمان بوده را بفروش میرساند. بعدها در حویزه یک فروشگاه دیگری توسط نداف زاده هم راه اندازی شد که هم بزرگتر و هم شیک تر بود.
اهالی روستاها خریدهای خود از قبیل پارچه وخواروبار، یا هروسیله موردنیاز وحتی تعمیرات در شهر حویزه یا سوسنگرد وبستان معمولا نقدپرداخت نمی کردند و اصطلاحا تا نیسان بود .

در منزل ابراهیم خاک ها را کنار زدم هنوز بعداز این همه مدت میتوان آچاری زنگ زده یا پیچی از رنگ ورو رفته پیدا کرد. سکوت و غربت دیارم توآم با لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی مرا به یاد ان روزگاری انداخت که بادها حامل صدای آواز فرشتگان بودند .

همزاد روحم ای روستای زیبایم من میدانم که توهم همانند من یک جهان درد دل داری و شاید به هنگام ترکت مرا بی وفا خواندی، ولی بدان که بی اختیار و مسلوب الاراده بودم .میخواهم بدانی ای دیارم ای هور و صحرایم که هنوز در نبودنت ،من بودنت را میبینم .من تورا در همه خوبیها به تصویر میکشم در ذهنم رسم تورا دارم .

نخیل و اب وبلم ها وحتی شادی وغم ها همه، مرا به یاد تو می اندازد . به زور گام هایم را برداشتم بعد ازطی چند صدمتر به پل رسیدم این پل به هنگام طغیان رودخانه و پر ابی با توجه به ارتفاعش برای کودکان سکوی پرتاپ به اب بود . این پل درسال ۵۳ یا ۵۴ با جاده ای شنی به عرض شش متر احداث شد . این جاده امتداد جاده یزدنو به جراحیه بوده و مسیر تردد اهالی را از جراحیه به مشیمشیه و سپس به رفیع و گبان و عمه و مچریه را راحت می کرد . البته جاده تا مشیمشیه شنی بوده و بعداز ان خاکی است . ‌

در مشیمشیه البوغنیمه مضیف وخانه یکی از عموهایم مرحوم سیدجاسم و برادرش مرحوم سیدقاسم که بسیار مورد احترام اهالی انجا بودند قرارداشت همچنین اصطبل اسبهای اصیل که سه تا از اسبها *الملیحیه* و *الشگره* و *الوذنه* بسیار مورد علاقه ایشان بود در کنار مضیف بنا شده است .ارتفاع افتاب در اسمان به اوج خود رسید و درخشانتر و بیرحم تر می شد . گرما و تنهایی و جاده های بی کسی انگار مرا دریک مرداب غم غرقابم کرد .

پانوشت :

*کاره* بسته های بزرگ علف یا هیزم و… که بصورت محکم با بندهایی از نی سبز یا بردی بسته بندی شده و قابل حمل .
*باگه* به هر بسته از نی خشک یا سبزی را می گویند البته باگه حتی به بسته های کوچک سبزی خوردنی هم اطلاق می شود . معمولا هر مشحوف توانایی بار ۱۵ الی ۳۰ باگه نی را دارد .
*نیسان* وقت دروکردن محصول گندم و یا شلتوک و یا اتمام برداشت وچیدن باغها را می گفتند . کشاورزان در ان زمان تمام بدهی خودرا به بازار پرداخت می کردند .
*الملیحیه*یکی از اسامی اسبهای اصیل است که چندتای ان در اسطبل های خانواده های پدر بزرگم و پدرم و عموهایم وجوداشت البته اضافه بر این نوع، اسبهای الشًگر و الوذنات هم بودند . الوذنه بنام *السعده* اسب مرحوم پدرم بود .
*شختوره* یک نوع قایق موتوری چوبی است که از سالهای ۵۵ تقریبا یا کمی عقب تر از این وارد منطقه و مورد استفاده قرار گرفت و تقریبا جایگزین دانگ شد .