بگو، مگویی با غُبار

دکتر فاضل خمیسی : با اینکه در آستانه ی شصت سالگی ام اما هنوز عادت به پشت میز مطالعه نشستن و خواندن برایم سخت است ، مگر اینکه مجبور باشم.یکی از بدی های مطالعه بصورت دراز کشیده ، آنست که نمیتونی در حاشیه کتاب یا روی برگ کاغذی مطالب مهم را یادداشت کنی از سویی […]

دکتر فاضل خمیسی : با اینکه در آستانه ی شصت سالگی ام اما هنوز عادت به پشت میز مطالعه نشستن و خواندن برایم سخت است ، مگر اینکه مجبور باشم.یکی از بدی های مطالعه بصورت دراز کشیده ، آنست که نمیتونی در حاشیه کتاب یا روی برگ کاغذی مطالب مهم را یادداشت کنی از سویی هم برای کتابهایی که قُطر و وزن بیشتری دارند، دستانت درد میگیرد و هر چند دقیقه باید آنها را همانطور باز روی سینه ات بگذاری تا بتوانی از جایی که خسته شده ای دوباره شروع کنی!

امشب هم بعد از کمی خستگی کتاب را روی سینه گذاشتم ، ذهنم هنوز رها نشده بود و کتاب هم مثل نوزادی «دستی» برای دوباره بلند کردنش بی قراری میکرد. تلفن همراهم کنار دستم بود، واتساپ را چک کردم:«سلام، … هستم، خیلی ببخشید، بخدا شرمندم ، اما گفتم با شما در میان بگذارم ، شاید …. »

یکی از دختران بسیار مهربان و خوب سرزمین و شهرم بود که از ناحیه گردن به پایبن فلج و به سختی میتوانست با کمک انگشتان دستش ویلچر برقی اش را به حرکت درآورد و حالا مثل اینکه ویلچرش بعد از چندین بار تعمیر غیر قابل استفاده شده بود! او را کاملاً میشناختم ، مغرور و پُرامید!

کتاب را از روی سینه ام برداشته ، بهش پیام دادم ، مگر قیمت نو ویلچر برقی چقدره؟
⁃ خیلی زیاده، شده ۵۰ میلیون تومان!. میگفت حتی حاضره وام بگیره و قسطش رو یه جوری پرداخت کنه!

اما من شرایط اقتصادی و معیشتی او را میدانم ،ای کاش به جای اینکه خودم را به هوسرل و کانت و .. چهارتای دیگه مشغول میکردم، میرفتم دنبال یه درآمد درست و حسابی.. اینجا کتاب و پولداری رابطه ی عکس با هم دارند،غُرولند بچه ها هم از گرما بلند شد، موتورکولر نیم سوز شده و تعمیرکار گفته باید برایش موتور نو تهیه کنم، منتظر حقوق می مانم …