روستاهای برباد رفته – ۱۸

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با قامتی خمیده و شانه های افتاده از بار غم و اندوه، ازآنچه میدیدم از رفیع و گبان به طرف شمال وروستای العمه حرکت کردم . بایستی حدودا سه کیلومتر را طی میکردم تا به روستا برسم . روستایی که زمانی همچون ابرویی کمانی شکل، بین رفیع و مچریه […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با قامتی خمیده و شانه های افتاده از بار غم و اندوه، ازآنچه میدیدم از رفیع و گبان به طرف شمال وروستای العمه حرکت کردم . بایستی حدودا سه کیلومتر را طی میکردم تا به روستا برسم .

روستایی که زمانی همچون ابرویی کمانی شکل، بین رفیع و مچریه قرار داشت . روستایی سر سبز با نخلستانهای زیبا که از دور مضیف مرحوم حاج سالم، مهمانان را به درون خویش دعوت می کرد . فریادی بلند سردادم که شاید در این پهن دشتِ خشک بار دیگر صدای اهلا و سهلا را بشنوم و عطر دلنگیز آوازمان با میزبانان دیروز باهم درآمیخته وبمن جانی تازه ببخشد . ولی افسوس در اینجا دیگر نشانه ای از حیات نبود و حتی پرندگان و کبوتران ،زخم خورده، شعر پریدن را نمی سرایند .

با بغضی در گلو و قلبی فشرده در بلم خاطراتم خودرا به *شط النیسان شیخ محی الشرفه* انداختم . به رودخانه ای که بهمراه قرینش رودخانه *هوفل* تاریخ قرن ها سرگذشت ، را از سرچشمه های کرخه باخود حمل می کرد تا در کتابخانه بزرگ هور العظیم بایگانی نماید . این رودخانه زمانی منبع حیات و الهام زندگی بود ودر مسیرخود بعد از گذراز چندین شهر وروستا ،شاخه ای آن منشعب میشود .

این شاخه در مسیر ی طولانی از روستاهای *شرفه بیت شیخ خزعل شیخ محی* و بیت محمد محیی و سپس روستای بیت شیخ سعدون شیخ محی و شیخ علی المولا و سمومیه بلاسم محیی می گذرد وبه شکل مارپیچی در این راه طولانی اراضی را سیراب میکرد و سپس به روستای العمه می رسید . روستایی با بیش از یک صد خانوار که عمده ساکنانش از سواری های بیت اعواجه *الگرف* و سواری های *الدبات* می باشند .
این رودخانه در العمه به شش کانال که در زبان محلی به هر کانالی *نهر یا خِر* می گفتند تقسم می شد .این نهرها به نام های نهر ال حمر معروف به نهر مرحوم سیدعرب و نهرالمولامعروف به نهر مرحوم مولا عبدالله و نهر المولیه و نهر السلیمانی و نهرمرحوم حاج سالم و نهرمرحوم حاج غانم شناخته می شدند .

یک شاخه از رودخانه عمه به طرف روستای *البرگه* سرازیر می شد و پس از گذشتن از این روستا درهور العظیم آرام می گرفت . با نگاهی حسرت بار مسیر رودخانه را دنبال می کردم من بسان عاشقی که منتظر معشوق خویش بود، اما با شنیدن خبر مرگش برای همیشه آغوش بازم تهی ماندو با دیدن درختان خشکیده و زمین های تفتدیده ودر حسرت آب مانده، گویی جور زمانه بر وجودم شعله میزد و مرا می سوزاند و خاکسترم می کرد .

دیگر آن چهره های زیبا و خنده های دلنشین اهالی گوش هارا نوازش نمی دهد و از زمزمه های گوش نواز دامداران و گاومیش داران وترانه های زیبای کشاورزانی که در حال دروکردن محصول ویا آواز های به سبک *ریف* که از میان نی ها در آسمان می پیچید به گوش نمی رسید وتنها صدای ناله و ضجه غم انگیز بیابان های خشک فضا را اشغال کرده بود .

دیگر ، زنانی که سبد های پر از ماهی یاپرندگان صید شده را بر سر داشته اند را هرگز نمی توان دید و نه از دختران روستایی که بهنگام نیمروز موهای پریشان خودرا در کنار شط شانه میزدند خبری هست .قطعات باقی مانده در حال متلاشی شدن مکینه آسیاب حاج سالم و مکینه مرحوم حاج عاشور ینزیل و حاج جبار برگی از تاریخ این روستای زیبا را حکایت می کند . بر آوارهای بجامانده از دکان قصابی مرحوم زمیم و مرحوم حمید ولفته ساکی ایستادم انگار هنوز صدای زنانی را می شنوم که متقاضی خرید یک *وجیًه* گوشت را از قصاب بودند تا برایشان وزن کند .

یا دختران و زنانی که سبدی پر از گندم یا شلتوک را بر سر داشتند تا به دکان حجی عبدالواحد ساکی یا ازدیوی چنانی یا سید سعد البوشکه بروند ودر قبال دادن آن *شریه* جنس و خواربار مورد نیازشان را بگیرند .

هنوز صدای ضربه چکش مرحوم غازی النعیمه و مرحوم موزی شاخی که بر سر میخ ها می کوبد تا کمدی آراسته به عکس حضرت علی علیه السلام در یک درِ آن و عکس *بنت المعیدی* ویا تصویریکی از ائمه در آن نقش بسته را برای یک عروس وداماد بسازد بگوش می رسد .

در حالی که مستانه با دلی زخمی در این خار زار با کوله باری از خاطرات و یادها دست در دست تقدیر به دنبال گمشدگان خویش گام برمیداشتم، ناگهان با هیاهوی جغد ها و ضجه بادها که همانند چکمه دشمنی بی رحم بر قلبم پای می کوبید به خود آمدم . و خودرا بر ویرانه های مدرسه مولوی العمه یافتم . مدرسه ابتدایی که در سال ۱۳۲۶ یا ۲۵ به همت مرحوم سالم که کلاس های ان در ابتدابا حصیر ونی ساخته شده بود و بعدا در ابتدای دهه پنجاه با اجر تجدید بنا گردید .

درآن مدرسه حدودا تعداد ۱۲۰ دانش اموز دختر وپسر در کنار هم با آن عفت وسادگی روستایی مشغول تحصیل بودند . این مدرسه معلمانی همچون مرحومین نامبرده و سید جاسم حسینی و صالح طرفی و نعیم ساکی( برادر بزرگ دکتر نادرساکی متخصص گوش وحلق وبینی) وهمچنین رحیم مولا هویزه و کریم پور مغینمی را در کتاب تاریخ خود ثبت کرده است . مدرسه ای که اساتید و افراد نخبه زیادی را تربیت کرد که می توان به آقای قاسم ساری معلم کلاس چهارم اینجانب در سال ۵۴ اشاره کرد . معلمی روشنفکر وبا سوادی که همیشه مارا به مطالعه کتاب تشویق می کرد .

بیاد دارم کتابی بنام نخودی و حاکم را بمن هدیه داد و ازمن خواست پس از مطالعه، سرکلاس خلاصه انرا برای هم کلاسی هایم بازگو نمایم .این کتاب به نوعی بر گرفته از کتاب کلیله و دمنه بود که دران پسری شجاع بنام نخودی بر علیه حاکم ظالمی شورشی را رهبری میکند اما مردان و زنان شهرانرا همراهی نمی کنند وچون از انسانها مآیوس می شود بسراغ حیوانات می رودوبه خروس ماموریت بیداری خفتگان و به روباه ترسیم نقشه ورود به کاخ حاکم و… می دهد اما نخودی به محض رسیدن به قدرت حیواناتی که اورا برای سرنگونی حاکم ظالم یاری کرده اند را فراموش می کند .

غرق در افکار خویش، بر آوار های بجا مانده هرلحظه گام هایم از درد ی نهفته و خستگی ناشی الام فراق سنگین تر می شدند . چشم هایم را بی اختیار بستم ولی دلم در چاله ها و تپه های ویرانه ها می لنگد . می خواستم بار دیگر فریادی بلند را سردهم تاشاید مردگان خفته در مدفن *الهزامیه* صدایم را بشنوند و با انها درد دل کنم و لی افسوس که حتی قبور هم در اینجا دیگر نشانی از زائر ندارند و تنها آثاری از قبر سید نعمه یکی از سادات روستا بجا مانده است .

*هزامیه* قطعه زمینی که محل دفن اموات روستای العمه و تعدادی از روستاهای مجاور بود .
*وجیه* واحد توزین بود که معادل دو کیلو گرم است و *تاوگ* معادل چهارکیلو گرم . و همچنین *سنار* کمی کمتر از نیم کیلو گرم است .
*شریه* مقدار گندم یا شلتوک یا برنجی است که به مغازه دار می دادند و به میزان ارزش ان خواربار می گیرند .
*بنت المعیدی*یکی ا ز نقاشی ها و پرتره بسیار معروفی است که روایت های متعددی در این زمینه وجود دارد .