روستاهای برباد رفته – ۱۷

سید شریف موسوی آل سید عرب : زمانی رودخانه نیسان چون دختری زیبا و دلربا با گیسوانی قجری و چشمان زیتونی هر بیننده ای را میخکوب جمالش می کرد،امروز نگاه او نگاه خواهش ودرخواست و ملتمسانه می باشد .نا امید و افسرده و پژمرده ، ومن چون مستی خراب از آن چیزی که میدیدم فقط […]

سید شریف موسوی آل سید عرب : زمانی رودخانه نیسان چون دختری زیبا و دلربا با گیسوانی قجری و چشمان زیتونی هر بیننده ای را میخکوب جمالش می کرد،امروز نگاه او نگاه خواهش ودرخواست و ملتمسانه می باشد .نا امید و افسرده و پژمرده ، ومن چون مستی خراب از آن چیزی که میدیدم فقط قدم میزدم ، بی هدف و بی اختیار در بین آوارها و منازل نیمه خراب و بر روی سیل بند جویبار تشنه ! نفس می کشیدم و نمی کشیدم ، فکر می کردم و نمی کردم و میدیدم و نمی دیدم و نوسان داشتم ودلم به درد آمده بود و ناگهان بغض خفته سالها ، شکست و از گلویم بالا آمد و به صورت قطره های اشک از چشمانم جاری شد .

با گریه من انگار نی ها و رودخانه و ویرانه ها هم پا به پایم می گریستند .من برای انها ، برای بذل و بخشش و برای زیبایی از دست رفته شان می گریستم و انها هم شاید برای همراز ، برای عاشق دلباخته خویش چنین ناله ای سر می دهند . وبقول شاعر هردوی ما غم فراقی کشیدیم که نپرس .
در اینجا زمانی ماه هم بوی هور و زمین بوی چمنی سبز دریک حیاط وسیع را میداد ولی افسوس امروز همه چچیز بوی یک کتاب کهنه خاک گرفته ای است که از بوئیدنش نفس ها به شماره می افتد .
غرق در افکار خویش خودرا در مضیف زیبای مرحوم حاج افضاله مجسم کردم که در کنار آن یکی از دو بزرگترین *گرگده* کاه و کلش شلتوک بطور زیبایی با بسته های بزرگ بر روی هم چیده شده است . گله گاومیش مرحوم حاج افضاله و مرحوم شمخی بر روی هم بیش از ۸۰۰ یا کمی بیشتر می رسید .
در لولیه و حسچه و رفیع و برص و گبان گویی زندگی بعد از اذان صبح آغاز می شود . صبح قبل ازطلوع افتاب همه بیدار می شوند . دختران به همراه مادران زیر گاومیش و احشام را تمیز می کردند و مردان دوشیدن شیر را بعهده داشتند .

پس از اتمام شیر دوشی زنان ، گوساله های کوچک را از محل نگه داری انها که جدای از مادران است آزاد کرده تا با باقی مانده شیر مادرانشان خودرا سیر کنند . قسمت عمده شیر دوشیده شده توسط دلال ها به اهواز حمل می شود و قسمتی ازان برای تهیه ماست و سرشیر مورد استفاده قرار می گیرد . ماستها در ظرف های رویی به اندازه های متفاوت نیم و یک ویا دو کیلویی توسط خانم هایی که شغل انها لبنیات فروشی است به حویزه و بستان حمل و در بازار انجا عرضه می شود .

کره و روغن حیوانی و سرشیر و پنیر محلی و یک سینی مملو از ظرف های ماست و یک *مصخنه* مسی پر ازشیر تازه گاومیش به هنگام صبح مردان و زنان زیادی را برای تهیه لبنیات به بازار می کشاند . بعد از پایان شیر دوشی گاومیش هارا روانه هور کرده و گاومیش ها در حالی که بدنشان کاملا در آب قرار گرفته که در اصطلاح محلی به آن *اتگیًل* می گویند از نعمت خدادادی و گیاهان مقوی ابزی بطور مجانی تا نزدیک غروب خودرا سیر نمایند . معمولا شیر دوشی گاومیشها در دونوبت صبح زود و بعد از ظهر انجام می گیرد .

زنان پس از اتمام تمیز کاری جایگاه احشام صبحانه مردان را آماده می کردند و در صبح زود از همه خانه ها دود سوختن هیزم و نی *رباخ* برای پختن نان گندم تنوری یا نان برنجی *سیاح* یانان *شمر*یا *رصاع* بلند می شد و *مطال* در *دوًه* که در کنار ان یک قوری چای و یک ظرف پر ازشیر گاومیش جاسازی شده مردان را برای خوردن یک صبحانه دعوت می کنند . و پس از اتمام صبحانه بلم ها اماده حرکت بسوی هور می شوند و با متاعی که از قبل تهیه شده مردان راهی هور می شدند .

همانطور که غرق تفکرات خویش بودم به مدرسه حسچه رسیدم جایی که قبلا بیش از ۱۰۰ دانش اموز دختر ( البته به تعدادکمتر) و پسر در ان تحصیل می کردند . انگار هنوز صدای خانم فاطمه معلم خوش اخلاق کلاس اول وآقای سپهر فر و عطایی و وحیدر آرمین و غلام علی دشتی و نجات عیدوندی و ایرانپورکه در آن شرایط سخت مشغول تعلیم بچه ها بودند فضارا اشغال کرده است .

از حسچه بطرف گبان و سپس روستای عمه گام بر می داشتم . انچه که چشمانم می دید را نمی خواستم باور کنم .تلاشم براین بود که ناله و گریه و استغاثه ام بیصدا باشد ولی گویا مقاومت بی فایده بود و بغضی در گلویم شکست و احساسی دردناک و پنهان مرا به جولان کردن در مسقط الراس خویش وا میدارد و قدرتی خفته در وجودم مرا به ان طرف و این طرف می کشاند و دل کندن از رفیع و لولیه و حسچه و برص و مضیف پدرم بسیار سخت بود .

در حین قدم زدن خودرا در نزدیکی منزل مرحومه *فشله* صبًاغه و کارگاه ساده اش یافتم . خانمی که با هنر خود دنیای بی روح وسرد را رنگارگ کرده و به آن نشاط می دهد . چفیه شط رنجی عربی و چفیه سفید را به رنگ آبی کم رنگ که به آن چفیه *امچوته* می گویند گرفته تا دشداشه و عصابه و شیله زنان را به رنگ سیاه و یا حصیرها و گفه ها و طبگ و زنبیل ها را به رنگ های زیبا رنگرزی می کند .

*یزًه* و *وشیًعه* گو سفندان مرحوم محسن النشمی تنها گوسفند دار رفیع را به رنگ دلخواه در می آورد . معمولا پشم های به رنگ سیاه و قهویی و *عشمه* رنگ نمی شوند و به همان رنگ طبیعی ابتدا توسط زنان ماهر با *مغزل* به نخ ریسندگی تبدیل شده و سپس با توجه به باریکی نخ و مهارت ریسنده تبدیل به *بشت* عربی یا *مزویه* مردانه یا زنانه می شود . این بشتها گران قیمت می باشند و معمولا ریسندگان در همه روستاها بودند وپس از بافت توسط خیاطان ماهر که عمدتا خانم هستند بطور ماهرانه ای دوخته می شود و عمل *تطریز* آن به شکل *چاسبی* یا *دگ المولیه* صورت می گرفت .

 

پانوشت :
*مصخنه* ظرف مسی با دهنه ای باریک وشبیه یک کوزه که از مس ساخته می شود .
*اتگیل* به عملی که کل بدن گاومیش در آب قرار بگیرد می گویند .
*رباخ*نی خشک و کوتاه که فقط برای سوزاندن استفاده می شود .
*سیاح*نان برنجی که بسیار نازک می باشد
*شمر*یک نوع نان برنجی است که خمیر ان بر خلاف سیاح کمی سفت می باشد و اندازه ان کوچک و بصورت دایره ای به شعاع ۱۵ سانت می باشد . رصاع معمولا سه برابر شمر می باشد.
*دووه*منقل گلی
*امچوته* یکی از شاخص های چفیه سواری های ساکن رفیع و دیگر روستاها پوشیدن این نوع چفیه می باشد که بعد از رنگ رزی به ان امچوته می گویند.
*یزه* به پشم هم رنگ چند گوسفند که باهم بسته بندی شده اند می گویند .
*وشیعه* به پشم اماده برای دوخت یک بشت عربی که معمولا از یک گوسفند تهیه می شود می گویند .
*عشمه*طوسی کم رنگ
*مغزل* به وسیله ریسندگی که عبارت از یک چوب به ارتفاع ۵۰ سانت که در قسمت انتهایی ان از یک تخته چوب مدور یا مربعی به شعاع ۵ سانت ساخته می شود و با چرخاندن و پیچاندن پشم بدور ان پشم را به نخ تبدیل می کنند.
تطریز . دوخت جلوی بشت یا عبا از دور گردن تا انتهای سینه در دوطرف با نخ ابریشم را می گویند .
مزویه یا بشت . عبایی که از پشم گوسفند درست می شود و اخیرابصورت صنعتی وکارخانه ای هم در بازار وجود دارد