روستاهای برباد رفته – ۴

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با قلبی شکسته و محزون از جایم بلند شدم .اما هنوز ابری اهسته در چشمانم می لغزد .بی اراده بسوی منزلی که در حال حاضر کوپه ای ازخاک بیش نیست گام برداشتم نمی دانم چرا زمین را با پاهاییم ضربه میزدم گویی به دنبال دفینه ای بودم خاکها در […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با قلبی شکسته و محزون از جایم بلند شدم .اما هنوز ابری اهسته در چشمانم می لغزد .بی اراده بسوی منزلی که در حال حاضر کوپه ای ازخاک بیش نیست گام برداشتم نمی دانم چرا زمین را با پاهاییم ضربه میزدم گویی به دنبال دفینه ای بودم خاکها در زیر پایم به اطراف پراکنده می شدند .نامید ،نگاهم را به اسمان دوختم . افتاب در حال ناپدید شدن و اسمان در حال بلعیدنش بود.احساس میکردم که نگاهش هم در این لحظات نگاه ترحم امیزی شده ودلش برایم سوخت .
هنوز در حال جستجوی اتاق بودم و باخود زمزمه میکردم ،کجایی؟ که در زیر سقفت پناهی بگیرم و بار دیگر با هم خاطره ای زیبا بسازیم . چرا چون لاشه ای که توسط گرگها دریده شده هر خشتی و چندلی در گوشه ای پراکنده و پخش شدی . برای یک لحظه نگاهم را به طرف شرق دوختم سکوتی دلگیر با نسیمی که گویی موسیقی حزینی را می نوازد مرا از خود بیخود کرد .انگار صدای زنگوله های گوسفند و گاوها که به هنگام غروب از چرا برمی گشتند در گوشم طنین انداز شد . چفیه ام را بی اختیار دور دهان و دماغم پیچاندم تا گرد و خاک تردد احشام مرا ازنفس نیندازد . نفسم را عمیق تر برداشتم، ریه هایم را ازان هوای
مملواز بوی گوسفند پر کردم . صدای بره های کوچک که از برگشت مادرانشان به وجد امده اند به روح وروانم صفا می داد.
وقت وداع کامل خورشیدبا زمین ، مرا باخود به جمع خانواده در یک شب سرد زمستاتی در کوخ یا اتاق گلی برد . روشنایی بخش محفل صمیمی یا فانوسی به رنگ ابی بود که در گوشه ای از کوخ بوسیله بندی بافته شده از پشم گوسفند اویزان است یا یک بطری شیشه ای که سرش با کمی خمیر یا چند دانه خرما بسته شده و پر از نفت ودرون ان فتیله ای از بردی که به اندازه چند سانت خمیر را شکافته و سر دراورده می باشد . اما افتاب مضیفها در شب چراغ توری بود ‌.
گعدها ساده و بی آلایش در کنار *مُوگدی* پر از *مطّال* که چون کوره ای میسوزد ویک قوری چایی و ظرفی پر ازشیر تازه و گاهی یک سیب زمینی ویا گوجه ای یا قارچی هم آغوش اتش بود . صحبتهای دورهمی گزارش عملکرد روزانه با صدور امرانه پدر یا بزرگ خانواده بود ‌. حسن فردا نی را از منطقه العظیم یا ام سوده بیار ، جبار هم کمکت می کند می خواهیم *هطار* و *کوسر* کوخ را ترمیم کنیم نیازبه نی خوب و چندتابوریا داریم . حسنه بابا فردا گاومیشها را تو نبر بگذار خالد ببره تو باید*شلبه* را به منزل خفیف صائبی ببری تیز کند . من ومادرتان ویاسین هم *طارمه* را تمیز می کنیم .و..‌‌ غرق این افکاربودم و لذتی عجیب وزیبا در وجودم احساس کردم ‌. خدایا چگونه میتوان احبچیه شرفه و محیره و جراحیه و… که تلاقی شب وروزشان گویی تلاقی شعر خیام و احمدرامی با صدای بهشتی ام کلثوم را تداعی می کند از یاد برد . بی تو ای روستای من ، جای طلوع در چشمهایم غروب فرود اسمان است .

 

 

 

پانوشت:
موگد : حفره ای کوچک که در وسط کوخ حفر کرده دور آنرا به ارتفاع تقریبا ۱۰ سانت با گل می گیرند .
مطال : پهن گاو وگاومیش را بصورت یک دایره درآورده و خشک می کنند و برای پخت وپز و گرما از ان استفاده می کنند .
کوسر و اهطار : کوسربه یک سمت کوخ می گویند و اهطار چند نی که باهم به شکل یک چوب محکم در امده و باعث استحکام کوخ می شود .
شلبه : چاقوی کوتاه مخصوص با دسته ای از چوب وقیر برای شکافتن نی
طارمه :جایگاه گاومیش یا گاو