شازده را قطار زد – ۱۵

عبدالله سلامی : .صبح زود یک روز شرجی ، خبر کشته شدن حماد بدست ۴ نفر از دوستانش مانند انفجار یک بمب قوی اهواز قدیم را تکان داده بود . جسد حماد در حالیکه بدنش با ضربات چاقو و خنجرهای رفقایش پاره پاره شده بود ، کنار شط نقش بر زمین بود و عده ای […]

عبدالله سلامی : .صبح زود یک روز شرجی ، خبر کشته شدن حماد بدست ۴ نفر از دوستانش مانند انفجار یک بمب قوی اهواز قدیم را تکان داده بود . جسد حماد در حالیکه بدنش با ضربات چاقو و خنجرهای رفقایش پاره پاره شده بود ، کنار شط نقش بر زمین بود و عده ای از همسایگان بالای سر جسد خونین او به تماشا ایستاده بودند .
حماد سبزینه رو بود و قد نسبتا کوتاه و عضلانی داشت ، موهای صافش را به سمت بالا شانه می می کرد . همیشه دسته ی خنجری که در جیبش بود روی قسمتی از کمربندش دیده می شد .
قاسم و سه نفر از دوستان حماد ، بعداز کشتن او متواری شده بودند .
جسد حماد برای تشریح به بیمارستان جندی شاپور منتقل شده بود . آنروز خبر کشته شدن حماد بدست رفقایش ، تمام اهالی اهواز قدیم را غرق ماتم کرده بود ، شازده در خانه ماند و آنروز در دکانش را باز نکرد . با گذشت دو روز از زمان حادثه ، سرانجام جنازه حماد در محوطه قبرستان مزار علی ابن مهزیار به خاک سپرده شد . جوانان و نوجوانانی که به شدت سرگرم و تحت تأثیر جرات حماد بودند برای مدتها پس از مرگش در باره ماجراجو هایش و شنا کردنش با کوسه ها ، صحبت می کردند . بزرگترها به شایعات علت قتلش داستان می بافتند ، بعضی می گفتند قتل حماد یک دسیسه بود . عده ای دیگر معتقد بودند جنازه حماد با جان زنده به بیمارستان منتقل شده بود اما شهربانی با دستور محرمانه ، بیمارستان را وادار ساخته بود تا به حماد آمپول هوا تزریق شود تا بمیرد .
حسن پاسبان دو روز قبل از کشته شدن حماد از کلانتری دو اهواز به کلانتری شهرستان دیگر ، منتقل شده بود . برای مدت زیادی اهالی اهواز قدیم از مرگ جانکاه قهرمان کوچه و بازارشان می گفتند و می شنیدند .
امروز پری دختر خوانده شازده شانزدهمین سال عمرش را پشت سر گذاشته و شازده پا به سن نهاده بود از درد زانو و کمر رنج می برد و صدای گذر قطار همچنان در دو نوبت یکبار خواب ظهر را از او می گرفت و بار دیگر هنگام شب خوابش را خراب می کرد .
خیلی کم بقالی می کرد اجناس دکانش مانند سابق جور نبود و مشتریانش کم شده بودند . کلانتری چهار به جای دیگری منتقل شده و دیگر از سروان که گاه سنگ صبور شازده بود ، نشان و خبری نمانده بود .

…. فرار دختران عاشق پیشه صبی با پسران عاشق پیشه مسلمان . هر از چند سال ، یک بار در اهواز قدیم اتفاق می افتاد ، اما مورد برعکس آن از دیرباز تا کنون ، هرگز رخ نداده است. زیرا آیین یا دین صبی ها مانند یهودیان ورودی ندارد و کسی نمی تواند به آیین و دین آنها وارد شود یا پناه بیاورد در واقع آنچه اسباب آن شده تا مسلمان عرب توانستند صبیی ها را با خیال راحت در کنار خود تحمل کنند ، همین مسئله نپذیرفتن غریبه ها به دین و آیین آنهاست .
اقلیت صبی ها در همسایگی تنگا تنگ ، کنار هم یکی از محلات اهواز قدیم را بخود اختصاص داده بودند ، حرفه کسب و کارشان فقط سیاق و خرید و فروش طلا و جواهرات است و به هیچ کار دیگری در اهواز بنا به دو دلیل نمی پرداختند و امرار معاش نمی کردند . دلیل اول نجس بودن آنها نزد مسلمانان ، صبی ها ابتدا به ساکن بجز پرداختن به حرفه سیاق و خرید و فروش طلا که در اهواز قدیم حرفه و کار و کسب هیچ مسلمانی نبوده است ، عامل تعیین و محدود کننده صبیها از پرداختن به حرفه های دیگر را فراهم ساخته بود و دلیل دوم تا زمانیکه صبیها اسلام نیاورده باشند ، مسلمانان نمی گذاشتند ، شانه به شانه آنها به حرفه و کار و کسب دیگر بپردازند ، البته صبیها از اینکه مسلمانان آنها را نجس می پنداشتند ناخشنود نبودند و اظهار نارضایتی که منجر به تنش شود از خور نشان نمی دادند زیرا همین امر اسباب آن می شود تا روزنه موجهی برای ورود غریبه به دین و مذهب آنها ، فراهم نشود . صبیی ها اصلالتان از رفتار و اخلاق درون گرا و انزوا طلب و فاقد حشر و نشر متعارف برخوردار بودند ، حتی در معاشرت با یکدیگر این رفتار و اخلاق ، بطور محسوس رعایت می شود و معمولا اسرار یکدیگر را نزد هم فاش نمی کنند به همین دلیل اهالی مسلمان اهواز قدیم هیچ چیزی در خصوص رفتار و منش صبیی ها به اندازه ای که صبیی ها از زیر و بم اسرار همسایگان غیر صبیی ، اطلاع داشتند ، قابل مقایسه نبوده است .
امروز بعدازظهر در هنگامه وزیدن یک نسیم هوای بهاری شازده و دختر خوانده اش پری به دکان سیاق و طلا فروشی یحیی صبی مراجعه کرده بودند ، شازده با طبع شوخی که با صبیی های محل داشت به یحیی گفت : چیه باز صبی ها دست گل به آب دادند و دیشب خبر آمد که یکی از دختران زیبای بیت لفته صبیی با حمید پسر حاج مجید فرار کرده است ؟ یحیی صبی باخوشرویی همیشگی خود که با آن از مشتریان استقبال می کرد با لبخند گفت : خوش آمدی شازده منت گذاشتی خانم ، لابد این دختر زیبا همان دختر خوانده ات باشد ؟ ما شاء الله بزرگ و خانمی شده ، امیدوارم برای تو دختر لایق و خلفی باشد . یحیی تعارف کرد و به شازده گفت : بفرما بشین و در پاسخ به سوال شازده ادامه داد گفت : بله خبر صحیح است ، دیشب خبر دار شدیم که نورا دختر سومی خشان با حمید پسر حاج مجید فرار کرده است . البته از قبل کم و بیش همه صبی ها می دانستند که نورا خاطر خواه حمید شده و احتمال می دادند یکروزی بر علیه هر آنچه مانع بهم رسیدن آنها خواهد شد ، پشت پا زده و با هم فرار خواهند کرد . شازده پرسید و گفت : یحیی اگر دختر تو بود چه می کردی ؟ یحیی گفت : من دختر ندارم اما اگر دختر داشتم و با یک معشوق مسلمان فرار می کرد ، خب ، همان کاری که خشان پدر نورا انجام خواهد داد ، رفتار می کردم ، شازده پرسید و گفت : خشان با دخترش چه کار خواهد کرد ؟ یحیی گفت : این یک اتفاق تازه ای نیست و خشان به جز سکوت و ترک دخترش هیچکاری انجام نخواهد داد. همانطوری که قبلاً زمانیکه یک دختر صبی با میل و رغبت دستش را در دست عاشق مسلمانش می گذاشت و فرا می کرد ، اولیای دختره بجز ترک دخترشان دست به هیچ اقدام دیگری نمی زدند . شازده گفت : عجب . یحیی گفت می دانم چرا تعجب کردی چون نزد شما مسلمانان تحمل چنین اقدامی بسیار دشوار است و اغلب عربهای مسلمان مقدمات مجازات مرگ را برای خاطی فراهم می ساختند . یحیی صبی از شازده سوال کرد و گفت : خب برای دختر زیبایت چه طلایی با چه سیاقی و با چه عیاری می پسندی ؟
شازده از یحیی پرسید و گفت : یحیی ، مگر ما و شما و دیگران از یک پدر و مادر نیستم ؟ یحیی گفت : چرا ظاهراً این طور بنظر می آید . پدران ما نقل می کردند و می گفتند عبری‌ها ، عربها و قبطی ها فرزندان و نوادگان حضرت سام هستند . اما همین طلا آنها را به فرقه های مسلمان ، یهودی و مسیحی تجزیه کرد و برادری و برابری را از آنها گرفت .

ناتمام