شازده را قطار زد – ۱۲

عبدالله سلامی:…. در دیوان و مضیف بیت حجی وسمی که در آن مشرف به شط بود ، عده ای از پیرمردان و میان سالان محلات هواز قدیم ، طبق عادت روزانه ، هنگام صبح برای صرف قهوه و چای در صحن بزرگ دیوان به گفتگو نشسته بودند . جواد پسر حجی کاظم ، در گوشه […]

عبدالله سلامی:…. در دیوان و مضیف بیت حجی وسمی که در آن مشرف به شط بود ، عده ای از پیرمردان و میان سالان محلات هواز قدیم ، طبق عادت روزانه ، هنگام صبح برای صرف قهوه و چای در صحن بزرگ دیوان به گفتگو نشسته بودند . جواد پسر حجی کاظم ، در گوشه ای از دیوان کنار عمویش حجی جبار نشسته بود و در مورد ازدواج مجددش با او صحبت و مشورت می کرد . در گوشه دیگر ، حاصود در کنار تنی چند از همسایگان میان سالش نشسته بود ، حاصود پرسید و گفت : امسال وضع زراعت ها چطوره ؟ رزاق در پاسخش گفت : اگر خدا بخواد بخاطر بارندگیهای پر برکت پاییزی که داشتیم ، زراعت های امسال خوب بار آمده است ، حاصود دوباره پرسید و گفت ؟ امسال خرمن جا جمع آوری محصول , کجا تعیین شده ؟ زایر محمد گفت : والله مثل اینکه امسال قرار شده خرمن جا ، در سخیریه کنار قبرستان سید لفته باشد .
اغلب اهالی اهواز قدیم تا اوایل دهه چهل هجری شمسی بخش عمده ای از اراضی پیرامون اهواز قدیم را با گاو آهن شخم می زدند و بصورت دیم ، زیر کشت گندم و جو می بردند و کار طاقت فرسای برداشت محصول را بصورت گروهی ، با داسهای مخصوص زیر تیغ آفتاب اردیبهشت ماه با دست درو می کردند .

امروز دکان شازده بسته و در خانه مشغول مرتب کردن سر و وضع خانه ی کوچکش بود ، فاصله پشت خانه شازده تا سچه قطار کمتر از دویست متر تخمین زده می شد . ابتدای خط سچه قطار از سمت شمال اهواز قدیم از خزعلیه یا دیپو مخازن نگهداری نفت خام شروع و تا بندر معشور در ناحیه جنوب شرقی اهواز ، ادامه پیدا می کرد . محرک موتور قطار نفت کش ، بخار آب و سوخت آن از مازوت یا نفت سیاه بود ، گاه تعداد واگن های آن قریب به بیست الی سی واگن شمارش می شد و برنامه حمل نفت خام بوسیله آنها در دو نوبت یک بار در ساعت یک ظهر و نوبت بعدی در ساعت یک شب در طول شبانه روز انجام می گرفت .

نزدیک ظهر شازده به دکان سیاق و فروش طلا یحیی صبی رفته بود تا قسمتی از طلاهایش که ده عدد النگوی طلای خالص و قدیمی بود ، با النگوهای سیاق جدید مبادله کند . قبل از آمدن شازده ، جواد برای فروش قسمتی از طلای زن سابقش به دکان یحیی صبی آمده بود . باهم احوال پرسی کردند . یحیی صبی به شازده گفت : چه عجب شازده خانم به سراغ فقیر فقرا آمدی ؟ شازده گفت : یحیی من هم مثل تو کاسب کارم و همیشه پشت دکان هستم . یحیی صبی گفت : خیر باشه ان شاء الله ، بفرما چه خدمتی از دستم بر می آید تا با کمال میل انجام دهم . یحیی صبی از جمله خانواده های صائبین اهواز قدیم بشمار می رفت آدم بسیار موقر ، خوش سیما و اخلاق بود .

او به خانواده عیل الصبی از صائبین سرشناس استان ، منتسب می شد . شازده قبل از هر چیز سر صحبت را با یحیی صبی باز کرد و گفت : یحیی راستش بگو صبی ها از تعامل عربهای شیعه اهواز قدیم با آنها آیا تا حالا راضی بوده اند ؟ یحیی خندید و گفت : شازده خبری شده ؟ چرا این سوال ، الان به خاطر تو آمد ؟ مگر در این مدت درازی که تو اینجا در اهواز قدیم زندگی می کردی شاهد رفتارهای متقابل صبی ها با مسلمانها و بر عکس آن نبوده ای ؟ شازده گفت : من به عنوان یک غریبه کاملا آگاه هستم و شاهد بوده ام .

جواد از یحیی صبی اجازه گرفت تا خداحافظی کند و محل دکان را ترک کند . اما شازده به جواد گفت : نرو کارت داشتم ، شازده دست جواد را گرفت و بیرون از دکان مقابل هم ایستادند ، یحیی صبی هم از ادامه صحبت با شازده دست کشید و به کار جابجایی قطعات طلای مسیوق دکانش مشغول شد ، شازده به جواد گفت : جواد چرا این پسر بچه که روح من به او بستگی پیدا کرده بدست من نمی سپاری و به من نمی دهی تا با ناز و نعمت بزرگش کنم و عصای دستم شود . آخر من هم ما سلامتی زمانی عضویی از بیت مرحوم حاج کاظم بوده ام ، غریبه نیستم . جواد سرش را تکان داد و گفت : شازده خانم ، من نوکرت هستم بخدا ، اما تو خوب می دانی خواهرم عفیفه من بودم که باعث شدم تا ازدواجش سر نگیرد و تا کنون که نزدیک به سن تو شده است ، همچنان مجرد مانده و دیگر شانسی برای ازدواجش باقی نمانده است .

راستش عفیفه سخت به این بچه وابسته شده است ، موقعی که به او گفتم شازده از من بچه را طلب کرده است ، سرم داد کشید و گفت : یادت نره تو مرا به این روز سیاه نشاندی لااقل برای اینکه حلالت کنم و از گناهت بگذرم این بچه را از من نگیر ، بگذار تنهایی مرا پر کند . برق و حلقه اشک چشمان شازده را گرفت ، چیزی نگفت و از کنار جواد به داخل دکان یحیی صبی خزید .

ناتمام