در ضیافت حیاط

دکتر فاضل خمیسی : تا شروع سال ۱۴۰۰ چند ساعتی بیشتر نمانده است ، انگار که دوتا نُه میدهیم و دو صفر میگیریم، بازی از اول ، از صفر. هر چند برخی ریاضیدان ها معتقدند «صفر» عدد نیست و نباید شمرده شود ، اما ، ما چاره ای جز امید بستن به صفر نداریم ، […]

دکتر فاضل خمیسی : تا شروع سال ۱۴۰۰ چند ساعتی بیشتر نمانده است ، انگار که دوتا نُه میدهیم و دو صفر میگیریم، بازی از اول ، از صفر. هر چند برخی ریاضیدان ها معتقدند «صفر» عدد نیست و نباید شمرده شود ، اما ، ما چاره ای جز امید بستن به صفر نداریم ، چه بخواهیم یا نخواهیم ، چه عدد بدانیم یا ندانیم باید از صفر شروع کنیم .تصمیم داشت دعای تحویل سال را از روی بالکن آپارتمانش بخواند ، تنها بود ! مثل هر سال ! اما امسال تنهاتر..

به حیاط مدرسه ی ابتدایی پسرانه که درست روبروی محل سکونتش بود نگاهی انداخت ، هر سال این حیاط و مدرسه مملو از مهمانانی بود که برای تعطیلات نوروزی آنجا را برای اسکان انتخاب میکردند ، گویا حیاط و کلاس درس کرایه دادن در ایام تعطیلات مدارس از تسهیلاتی بود که آموزش و پرورش برای معلمان در نظر گرفته بود ، تازه شنیده بود امسال هم بخاطر شرایط سخت اقتصادی و گرانی ِآجیل و بخصوص پسته ، برخی تعاونی های مصرف فرهنگیان «آجیل شب عید» را بصورت قسطی در اختیار فرهنگیان قرار میدهد!!، حیاط مدرسه خلوت بود مثل برکه ای تاریک !

«کرونا» امسال اجازه نداده بود مدارس میزبان مهمانان باشند همانطور که صف دانش آموزان و همهمه ی آنان را تعطیل کرده بود . اصلا یکی از دلایلی که باعث شده بود آنجا ساکن شود ، آن مدرسه ی ابتدایی بود. از زمانی که آنجا ساکن شده بود حس میکرد حالش رو به بهبود است.

برای خودش یک زندگی جدید تعریف کرده بود با زنگ مدرسه بیدار میشد ، و از روی بالکن خانه اش به سخنرانی مدیر و ناظم گوش میداد اما بیشتر شیفته ی برنامه هایی بود که توسط بچه ها اجرا میشد ، تپق زدن بچه ها واقعاً برایش یک دلخوشی و نشاط و بخاطر ادا و تلفظ کودکانه ی آنان خنده اش میگرفت ، اگر قراره مدرسه همچنان تعطیل باشه و دیگه از عصبانیت آقای ناظم و خش خش میکروفن خبری نباشه ، ماندنش در آن ساختمان ده طبقه که همسایه ، همسایه را نمیشناسه دلیلی نداره … آرزو کرد دوباره زنگ مدرسه و شلوغی بچه ها را بشنود ، میترسید دیر شود ! حس کرد اگر امسال از ته دل دعا کنه ، دعایش مستجاب میشه ! چه اشکالی داره از صفر شروع کردن …