شازده را قطار زد – ۱۰۲

عبدالله سلامی : با حساب امروز ، درست یک هفته از سفر شازده به مکه ، سپری شده و روابط خسرو و پری همچنان سرد و گرمی سابق را نداشت . اغلب اوقات ، پری بی حال و افسرده ، شب و روزش را به دست تنهایی می سپرد و گاه آنرا با خسرو می […]

عبدالله سلامی : با حساب امروز ، درست یک هفته از سفر شازده به مکه ، سپری شده و روابط خسرو و پری همچنان سرد و گرمی سابق را نداشت . اغلب اوقات ، پری بی حال و افسرده ، شب و روزش را به دست تنهایی می سپرد و گاه آنرا با خسرو می گذراند . انگیزه جابجایی طلاهای شازده حسابی ذهن خسرو را مشغول ساخته بود تا بتواند در فرصت غیاب پری ، کار طلاها را بسازد و یکسره کند . امروز صبح پری در حیاط مشغول شستن لباسها بود و خسرو خاک باغچه کوچک داخل خانه را زیرو رو می کرد . خسرو از کار دست کشید و نفس زنان کنار پری نشست ، پری رو به او کرد و گفت : لباس های شسته شده را روی بند آویزان کن ، خسرو دستانش را شست و لباسهای شسته را یکی یکی از داخل تشت بر داشت و آنها را روی بند آویزان کرد . پری به خسرو گفت : اگر توانستی امروز به ابوسعید خبر بده تا فردا صبح اینجا باشد . خسرو پرسید : برای چه کاری ؟ قراره جایی بروی ؟ پری گفت : دلم حسابی گرفته ست می خواهم سر مزار جمشید و سر خاک مادری که فقط سه سال مادرم بود بروم
و به اون دایی که سرنوشتم بدستش رقم خورد و الان دم مرگ است ، سری بزنم . خسرو جلو آمد و پرسید مثل اینکه تصمیم گرفتی تنها به آنجا بروی ؟ پری گفت : آره ، می خواهم فقط با خودم باشم . تو هم برو سری به خاله ات ، گوهر بزن . خسرو حرفی نزد و از داخل حیاط به سمت آشپزخانه رفت ، لیوان آب را برداشت و سر کشید و به خودش گفت : الحمدلله خود به خود همه چیز داره ردیف میشه ، پری داخل آمد و شعله آتش پرمز را کم کرد تا برنج آرام ، آرام دم بکشد . بعد کمی جلوتر رفت و سویچ رادیو را باز کرد تا بلکه خبری از سفر حجاج بشنود . خسرو جلو آمد و از پشت سر بازوان پری را گرفت و گفت : اگر تو نگران مادرت هستی با او صحبت کن تا بلکه راضی شود همراه ما بیاید و همه با هم اینجا را ترک کنیم . پری گفت : خسرو تو خوب می دونی که مادرم تحت هر شرایطی اهواز را ترک نخواهد کرد ، خسرو گفت : می توانیم او را در یک عمل انجام شده قرار بدهیم ، پری پرسید : چطوری ؟ خسرو چرخید و روبروی پری ایستاد و گفت : عزیزم مگر سند خانه بنام تو ثبت نشده ؟ پری گفت : آره ، چطور مگه ؟
خسرو گفت : قبل از آمدن خاله شازده از سفر ، خانه را بفروش و بعد به اتفاق هم می رویم در یکی از شهرهای خوب مناطق ییلاقی یک خانه بزرگ باغ دار خریداری می کنیم تا بچه ما هم در آنجا بدنیا بیاید . پری پرسید : اگر مادرم قبول نکرد همراه ما بیاید ، آنوقت پری چه خاکی بر سرش خواهد ریخت ؟ مردم محل چه خواهند گفت ؟ خسرو گفت : وقتی خاله شازده خانه ای در اهواز برایش باقی نماند مجبور می شود و قبول می کند تا با ما همراه شود .
پری آهی کشید و گفت : چشمم آب نمی خورد و دلم به رضا نیست ، خسرو گفت : تو فقط قبول کن بقیه کارها را بعهده من بگذار ، حالا بیا برویم توی اتاق تا آغوشت را با عشقم گرم کنم . پری گفت : بگذار برای وقت دیگه ، الان برو و به ابوسعید بگو تا فردا صبح اول وقت اینجا باشد . خسرو پری را محکم به آغوش کشید و لبانش را بوسید و گفت : بخدا نوکرتم پری . پری تبسمی کرد و گفت : برو و زود بیا تا شام بکشم . صبح اول وقت ابو سعید در خانه شازده را کوبید ، خسرو بیرون آمد و سلام کرد و گفت : ابوسعید صبحانه آماده است ، ابو سعید گفت : جایت خالی ، صبح زود رفتم فلکه راه آهن و نزد مسلم کورده ده سیخ جگر تازه و داغ همراه با نوشابه خوردم ، خسرو گفت : پری آماده ست الان صداش می کنم ، پری با ساکی که در دست داشت بیرون آمد و با ابو سعید سلام و احوالپرسی کرد و سوار ماشین شد و از داخل ماشین برای خسرو دست تکان داد و خدا حافظی کرد ، خسرو با صدای بلند گفت : مراقب خودت باش . ابو سعید ماشین را به حرکت در آورد و از داخل آینه نیم نگاهی به پری انداخت و پرسید ؟ چه عجب خسرو با شما نیامد ؟ پری گفت : قراره امروز صبح برود دنبال کار استخدامش ، ابو سعید گفت : پری بین خودمان باشه ، خسرو اصلا دنبال کارش نیست او همش صحبت ِ رفتن از اینجا را می کند و تصمیم قاطع گرفته ، حتی به من گفت : اگر پری قبول نکنه ، طلاقش می دهم و خودم را از شر اهواز خلاص خواهم کرد ، پری بیرون را نگاه می کرد و بدون اینکه حرفی بزند به حرفهای ابو سعید گوش می داد .

عبدالله سلامی

ناتمام