گذری و نظری بر کتاب کنش‌گران مرزی – ۵

دکتر لفته منصوری : سرمشق فقدان یعنی اینکه ناخودآگاه عادت کنیم فقط در فقدان‌ها و نقصان‌ها و نیستی‌ها و کاستی‌ها و بیماری‌ها خیره بشویم و مدام بگوئیم و تکرار کنیم که ما نهادهای مدنی نداریم؛ طبقات نیرومند نداریم؛ بخش غیردولتی فعال نداریم؛ حوزه‌ی عمومی نداریم؛ کنش‌گران منتقد مستقل پابرجا در متن جامعه نداریم؛ یا اگر […]

دکتر لفته منصوری : سرمشق فقدان یعنی اینکه ناخودآگاه عادت کنیم فقط در فقدان‌ها و نقصان‌ها و نیستی‌ها و کاستی‌ها و بیماری‌ها خیره بشویم و مدام بگوئیم و تکرار کنیم که ما نهادهای مدنی نداریم؛ طبقات نیرومند نداریم؛ بخش غیردولتی فعال نداریم؛ حوزه‌ی عمومی نداریم؛ کنش‌گران منتقد مستقل پابرجا در متن جامعه نداریم؛ یا اگر داریم، همه سر به نیست و مغلوب و منفعل می‌شوند، ما روحیه‌ی توافق با هم نداریم؛ فرهنگ کار جمعی یا گفت‌وگوهای اجماع‌ساز یا دست‌کم متقاعدکننده نداریم و همین‌طور بگوئیم نداریم و نداریم. این‌ها در جای خود درست و در این کتاب هم مدام گوشزد و یادآوری می‌شود که باید خود و تاریخ خود را نقد کنیم؛ اما بدون اینکه در گرداب فقدان‌ها غرق بشویم. (ص ۱۰)
اما نقد لزوماً با سرمشق فقدان و نظریه عقب‌ماندگی و آسیب‌شناسی مفرط برگزار نمی‌شود و به‌جای آن می‌توانیم راه «حساسیت تاریخی» در پیش بگیریم؛ یعنی به همه‌ی شواهد و جزئیات تاریخمان حساس و درّاک باشیم. چنان در شابلون‌های نظری از پیش مقرر مثل عقب‌ماندگی و شرق‌شناسی و تقدیرگراییِ تاریخی محصور و گرفتار نشویم که نتوانیم از استقرای وسیع و رفتن به سراغ خودِ جامعه‌ی ایران باز بمانیم. (همان)
خود را از کلیشه‌های روشنفکری و ایدئولوژیک آزاد بکنیم و حتی نظریات علمی آماده نیز برای ما نور باشند نه تور. نوری برای دیدن ما بتابانند نه اینکه دیدن ما را محدود به چارچوب‌های مفهومی خود بکنند. ما به دیدن آزادِ خود امور نیاز داریم. از نظریات علمی همچون روزنه‌هایی برای دیدن بهره بگیریم و مراقبت کنیم که این نظریات برای ما دیوار و کریدور نباشند؛ بلکه پنجره و پل باشند. (همان)
*چرا یک محقق تاریخ ایران به مفهوم «کنش‌گر مرزی» متوسل می‌شود؟ پاسخ من در کوتاه‌ترین شکلش این است: چون او تاریخ را به‌مثابه‌ی امکان می‌بیند و نه تاریخ اجبار.* تاریخ تقرّر و تاریخ تقدیر. تاریخ امکان؛ یعنی اینکه تاریخ، مدام از طریق میدان منازعه‌ی نیروهای اجتماعی ساخته می‌شود و دوباره ساخته می‌شود، آن‌هم نه‌فقط لزوماً با افکار و اعمال کلیشه‌شده که کنش‌گرانی نام ونشان دار انجام می‌دهند بلکه با صورت‌های به‌غایت بدیع و متنوعی از کنش و عاملیت توسط اندیشگان و کوشندگانی که چه‌بسا حتی بی سروصدا واسطه‌های تغییر می‌شوند. (ص ۴۶۴)
تاریخ یک ضرورت عینی از پیش تقدیر یافته نیست؛ تاریخ یعنی امکان انواع تقررها و ظهورات. تاریخ ارابه‌ای مهیب و اجبارساز و گورستان نخبگان نیز نیست. (همان)
باید خود را از خواندن خطی تاریخ و از محاسبات متداول ایدئولوژیک سیاسی نجات بدهیم. (ص ۴۶۵)
*این زاویه‌ی دید و این حساسیت تاریخی جزءنگرِ مقصود فراستخواه، اثری سترگ و درخشان از اعمال کنش‌گران مرزی بین دیوان دولت و ایوان جامعه‌ی ایرانی تولید کرده است. اثری متفاوت از ژانر مطالعات نیم‌قرن اخیر که در گزارش‌های پیشین به آن‌ها اشاره رفته است. اثری متکی و مبتنی بر یک نظریه‌ی ایرانی که در طول پژوهش به آن دست‌یافته است.*
یادداشتی از سر لطف و نه استحقاق این بنده، از سوی استاد دکتر مقصود فراستخواه برنوشته‌های پیشین:
_«جناب دکتر نازنین دوست بزرگوار محقق فرهیخته  و دردآشنا و نقاد_
_سلام و تقدیم ارادت و اخلاص_
_ممنون از این نقد و روشنگری و ازجمله توجه عالمانه به سیاه‌مشق این دوست مخلصتان_
_بهترین‌ها نثارتان  و به امید فرصتی برای گفتگوهای بیشتر با آن دوست ارجمندم_
_قربانتان_
_مقصود»_

ادامه دارد …