دختری از هور – قسمت ششم

توفیق بنی جمیل:حلیمه گریان و با صدایی گرفته و سرشار از حزن و اندوه گفت:(۱)- خویه ابو سعد.. وکاحت عوفه وصلت الهل حد الی اتشیل ایدهه علی امی و تکتلهه.. لیش ما اتادبهه؟ابو سعد با عصبانیت گفت:(۲)- احلیمه انتی نفس لا اتنفسین.. امچ امسودنه و اترید تهیم بیتی…حلیمه گفته های بردارش را قطع کرد و […]

توفیق بنی جمیل:حلیمه گریان و با صدایی گرفته و سرشار از حزن و اندوه گفت:(۱)- خویه ابو سعد.. وکاحت عوفه وصلت الهل حد الی اتشیل ایدهه علی امی و تکتلهه.. لیش ما اتادبهه؟ابو سعد با عصبانیت گفت:(۲)- احلیمه انتی نفس لا اتنفسین.. امچ امسودنه و اترید تهیم بیتی…حلیمه گفته های بردارش را قطع کرد و گفت:(۳)- وسفه علیک ابو سعد.. چنت اظنک انته من بعد ابوی مزبان.. تبقی عمود البیت و اتسیرنه ستر و مظله علی روسنه.. اشلون تحچی هیچ.. اشلون امی اترید تهیم بیتک..امی فقدت فکرهه و تگرمت عل شان ابنهه و اخوک المات و محد طاح ابچتاله..او هسه ما عدهه غیرک.. اشلون تحچی علیهه هیچی..
سکوتی در اتاق مادر برقرار شده بود. چشمان باد کرده از خشم ابو سعد کمی فرو نشسته بود. گویی گفته های حلیمه غیرتش را تحریک کرده بود. ولی این تعصب مدت زیادی طول نکشید و با ظهور عوفه کنار در اتاق، شکسته شد. زنک به شدت گریه می کرد و در حالیکه شیله اش(روسری عربی) را به کنار می زد شروع به کشیدن موهایش کرد و گفت:(۴)- طلگنی.. طلگنی ابو سعد و خل احلیمه و امهه یرتاحن.. آنه بعد ما الی ضله بلبیت.. کلهه تکرهنی..کلهه ما اتریدنی.. محد یآخذ حچیی.. یا الله اخذ روحی و خل احلیمه و امهه یرتاحن…

بدیهی بود که عوفه این کار را برای فریب همسرش انجام می داد. عوفه می ترسید مبادا حرف های حلیمه روی ابو سعد تاثیر بگذارد و ابو سعد را به سمت خودشان بکشاند. اما این رفتار لا اقل برای حلیمه عادی شده بود. حلیمه چند قدمی به سمت عوفه آمد و گفت:(۵)- ها المحیله ما بسچ امنل سحوره.. خذیتی اخوی صوبچ و خلیتی ما ایحن علینه.. هسه ابهای سوالفچ اتسوین روحچ مظلومه خاطر لا ایعاقبچ اخوی علی کتلت امی…
عوفه دوباره با نیرنگ گریه ی بلندی کرد. حلیمه هم تا آمد دوباره حرفی بزند که دیگر ابو سعد امانش نداد و او را چنان به باد کتک گرفت که گویی خواهرش نبود، خواهری که او را به چشم چتری بالای سرش می پنداشت و سایه اش را در مقابل ناملایمات زندگی بر سر او و مادر پیر و عقل باخته اش بگستراند. ولی در عمل این چنین نبود. ابو سعد بعد از این که حلیمه را کتک زد از اتاق مادر خارج شد و در دو لنگه ای چوبی اتاق را محکم پشت سر خود بست. بیرون از اتاق هم برای خالی نبودن عریضه، کشیده ای به صورت عوفه زد و از پشت در خطاب به حلیمه گفت: (۶)- صار سنتین علی فوت ابوی و اخوی.. عزاهم بعد خلص.. حمد هم کون یجی و یاخذچ البیته.

سر حلیمه بر بالین وحشت زده و گریان مادر بود. پیرزن از بس صورتش را چنگ زده بود، صورتش قرمز و خط های چنگش بر چهره ی سفید و خال کوبی شده اش به وضوح نمایان بود. حلیمه از درد و ضربه های ابو سعد به خود می پیچید. با این حال صدایش را از اندرون خفه کرده بود تا ناله های حلیمه، مادر را ببشتر نرنجاند. موهای پریشان حلیمه در دستان مادر بود. همچنان که با آن ها برای حلیمه گیسو می بافت شروع به خواندن لالایی کرد:

دریلول یل ابنیه یه یمه.. (لالا دخترم.. مادر..)
راسی وجعنی گومی شدی..(سرم درد گرفته دستمالش ببند..)
شد الغریبه ما نفع بی..(بستن غریبه آرامش نکرد..)
یل ابنیه یه یمه.. (لا لا دخترم..)
یل احبیبه یه یمه..(لا لا عزیزم..)

زمان چه زود گذشته بود. مادر وقتی متوجه بزرگ شدن حلیمه شد که مادر عوفه، حلیمه را برای پسرش یابر خواستگاری کرده بود…

 

 

(۱)ابو سعد برادر.. گستاخی عوفه به جایی رسیده است که دست روی مادرم بلند می کند و او را کتک می زند..چرا جلویش را نمی گیری؟
(۲) حلیمه، حرف زیادی نزن.. مادرت دیوانه است.. می خواهد خانه خرابم کند…
(۳) متاسفم ابو سعد.. فکر می کردم جای پدرم مزبان را می گیری.. عمود خانه یمان می شوی و زیر چترت در امان خواهیم بود..چرا اینگونه قضاوت می کنی.. چطوری میگی مادرم می خواهد خانه خرابت کند..مادرم فکر و هوشش را در نتیجه کشته شدن پسرش که همانا برادرت است از دست داد و خانه نشین شد و الآن غیر از تو پسر دیگری ندارد.. چگونه این حرف ها را می زنی…
(۴) ابو سعد طلاقم بده.. طلاقم بده تا حلیمه و مادرش راضی بشن.. دیگه جای من تو این خونه نیست.. همه از من بدشون میآت.. از من راضی نیستن.. هیچ کس حرف من را باور نمی کند.. ای خدا جانم را بگیر تا حلیمه و مادرش راحت بشن…
(۵) ها حیله گر مکار.. سحر و جادویت کافی نبود.. برادرم را به سمت خودت کشوندی و گذاشتی به ما پشت کند.. الآن هم با این کارهات خودت رو مظلوم نشون میدی که از تنبیه برادرم در کتک زدن مادرم در امان باشی…
(۶) دو ساله که از وفات پدرم و برادرم گذشته.. عزاداری دیگه تموم شده.. حمد هم باید دست بکار بشه و تو رو ببره خونه ی خودش…