قصه های کودکی! / دکتر فاضل خمیسی
حسن کچل داستان و دخترک کبریت فروش و کنون غصه لاینحل استانم کودکی و احساس بودن و بزرگ بودن را گرفت و همیشه چشمم به آن میدان چون دامن دایه دوخته که تهران و آزادی میخواننش! آنجا که نمیداند هور چیست؟ و در فیلم جنگی نماد گم شدن و نفرین است! آنجایی که به ریش […]
حسن کچل داستان و دخترک کبریت فروش
و کنون غصه لاینحل استانم
کودکی و احساس بودن و بزرگ بودن را گرفت
و همیشه چشمم به آن میدان چون دامن دایه دوخته
که تهران و آزادی میخواننش!
آنجا که نمیداند هور چیست؟
و در فیلم جنگی نماد گم شدن و نفرین است!
آنجایی که به ریش و چفیه پدرم میخندند !
و شاید خاکستری باشد سرزمین سبز من!
در نگاه او ! میان نفت و آب!
و چه احساس بدی است ؛ دم در نشستن
در خانه آبا و اجدادیت!
(فاضل خمیسی اریبهشت 95)
عالی / تنم لرزید