فقر
عارف خصافی : نمی دانم که آیا فقر بسیار است، زاین مردانِ زر اندوز؟!!نمی دانم که آیا عشق مطلوب است زاین مردانِ بازی گوش؟!!!!ولیکن سخت می دانم .. همین فقر است ، مرا در پشت دیواری بلند انداخته مدهوشوَ یا این سیم و زر در منجلاب افکند .. سرگرم عیش و نوش *** یکی در […]
عارف خصافی : نمی دانم که آیا فقر بسیار است، زاین مردانِ زر اندوز؟!!نمی دانم که آیا عشق مطلوب است زاین مردانِ بازی گوش؟!!!!ولیکن سخت می دانم .. همین فقر است ، مرا در پشت دیواری بلند انداخته مدهوشوَ یا این سیم و زر در منجلاب افکند .. سرگرم عیش و نوش
***
یکی در لابلای باغ و بوستان می نشیند خشم می ورزد
یکی در خیمه، بی آب و بزیرِ نم نمِ باران ستایش می کند او را
و اما دیگری خون می فشاند برگ های یاسمن را
خدایا این نشان امتحان است…
یا عدل بی همتا؟!!!
خدایا ! این همان اشکیست میریزد از این دنیای آفت زا
خدایا ! تو کریمی تو همان ایزد دانا.
تو رؤفی.. تو همان یکتا و بی همتا
خدایا نیستم کافر و بی پروا
خدایا نیستم زاهدِ با تقوا
خدایا من همان بودم و هستم عاشق انسان نیکو کار
خدایا
تو خواهی ناز دار یا خوار دار…..
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰