من وفرزندم خیون ، نوجوانی با اراده اهنین!

کت وشلوارابی نفتی خودم راپوشیدم گفتم خانم سویچ ماشین را بیاور برایم .دیدم علیرضا بلند شدوگفت کجا میروی بابا من هم بیام جواب دادم میخواهم سری به دوست وبرادر دوران نوجوانی ام بزنم اصرار کرد که من هم میایم لباسش راپوشید وهمراه من شد .سوار خودرو شدیم وبه سمت منزل دوستم راهی شدیم مسافت زیادی […]

کت وشلوارابی نفتی خودم راپوشیدم گفتم خانم سویچ ماشین را بیاور برایم .دیدم علیرضا بلند شدوگفت کجا میروی بابا من هم بیام جواب دادم میخواهم سری به دوست وبرادر دوران نوجوانی ام بزنم اصرار کرد که من هم میایم لباسش راپوشید وهمراه من شد .سوار خودرو شدیم وبه سمت منزل دوستم راهی شدیم مسافت زیادی تامنزل بود علیرضا گفت بابا اسم دوستت چیست گفتم خیییییییون….این اسم برایش گنگ بود به ندرت چنین اسمی دراین دوره وزمانه شنیده بود وباخود زیر لب خیون خیون میگفت مترصد بودم تا سوالی بکند چون اخلاقش رامیدانستم سوالش راکرد بابا خیون راازکجا میشناسی؟
چطور بااو اشنا شدی گفتم بابا همسایه دیرینه مابود وباهم همکلاس بودیم خاطرات زیادی از همدیگرداریم به همین خاطر میخواهم به ایشان سری بزنم علیرضا گفت بابا چقدر دیگه میرسیم گفتم سه ساعتی تا روستا راه داریم .بیشتر از دوستت بگو تابرسیم علیرضا بچه کنجکاو وماجراجویی است ومدام پرسو جو میکند مجبور شدم از یک جایی برایش تعریف کنم

ماجرا از این قرار بود .یک روز تایم بعد از ظهر درمدرسه بودیم وخیون گفت فردا به مدرسه نمیایم علت راجویا شدم .گویا مسافرتی در پیش است ، خیون به همراه دایی اش امده بود وگفت به اتفاق قصد سفر داریم اخر هفته بود گفتم خوش باشی خیون با اینکه دو خیابانی باهم فاصله داشتیم روز شنبه خیون به مدرسه نیامد وتا یک هفته ادامه داشت نگران شده بودم از مادرم پرسیدم پس چرا خیون به مدرسه نیامد .مادرم که از فوت پدر خیون اطلاع داشت ، میخواست به من بگوید خیون مسافرت نرفته بود .یهو زن همسایه به مادرم گفت بریم فاتحه پدر خیون پنج شنبه است وقبرستان دور است .همانجا فهمیدم که خیون مسافرت نرفته بود ودایی اش حقیقت رابه او نگفته بود .خیون پسر زرنگ ومرتبی بود ودر درسهایش بسیار موفق یک ماه گذشت وخیون پیدایش شد با اینکه نوجوان ده ساله بود هنوز کمبود پدر را احساس نمیکرد وچون فامیل دوروورش بودند.

یک روز که به مدرسه امده بود دیدم روحیه نداشت وبسیار ناراحت گفتم خیون کجا بودی بابا موضوع چیه چرا اشفته هستی با تاخیر جواب داد مادرم دیشب تاصبح گریه میکرد ونگذاشت بخوابم ومدام اسم پدرم را به زبان جاری میکرد. زعلان خیون وبدران وخواهرشان سوری راچگونه بزرگ کنم الان موقع رفتنت نبود.من هم زیر پتوبخاطر گریه مادرم گریه میکردم.حالا علیرضا مات ومبهوت به سخنان من گوش میداد خیون میگفت صبح به زور امدم مدرسه ودیگر قصد ندارم درس بخوانم مادرم خودش را از بین میبرد من میدانم زمانی که بیام مدرسه یا تنها باشد گریه میکند ومیترسم بیمار شود زمانی که من پیشش باشم به من روحیه میدهد وجلوی خودم گریه نمیکند درکنارش باشم بهتر است.ادامه دارد این قصه در ۸قسمت است

سرحان خلف دخت