انسان جایز الخطا نیست, بلکه محکوم به اراده است!

انسان این موجود ایستاده قامت با ذهنی لایتناهی در جهانی متناهی چه می تواند باشد؟ چگونه باید باشد؟! چرا باید باشد؟!آیا بودن این انسان خود دلالت بر چیزی می کند , یا مدلول دلالت های گسترده ای است؟همیشه و در طول تاریخ زیست بشر, این انسان با تمام پستی_ بلندی های این جهان ساخت تا […]

انسان این موجود ایستاده قامت با ذهنی لایتناهی در جهانی متناهی چه می تواند باشد؟ چگونه باید باشد؟! چرا باید باشد؟!آیا بودن این انسان خود دلالت بر چیزی می کند , یا مدلول دلالت های گسترده ای است؟همیشه و در طول تاریخ زیست بشر, این انسان با تمام پستی_ بلندی های این جهان ساخت تا شاید روزی بتواند آنچه را که دوست می دارد, به وجود آورد. حال این خواستن با آگاهی بوده است؟ یا غریزه او را فررمان می راند؟!

سوالی است که به قطع و یقین پاسخش در مه ای از تفسیرها خود را پنهان می سازد و هر کدام از ما که خود را ثقل زمین و جهان می دانیم, پاسخی مبرهن و قاطع داریم. بنابراین این انسانها نسبت به تمام موجودات اعم از دیداری و غیردیداری دارای این برجستگی می باشند, که آنان تنها با تکیه بر جایز الخطا بودن عمل خویش گام در ساخت این جهان و دنیای خویش قدم برنداشتند, تا دنیایی آباد و جوامعی رو به ترقی بنیان نهند, نه.

آنگونه که بر می آید معماری و طرح چنین ایده هایی مرهون جایزالخطا بودن نبود, مگر می شود که انسان جایزالخطا بوده باشد و بسازد جهانی که در آن دیو و دد تنها کلیشه ای از واژگان تلقی شوند یا سعی در کلیشه ای ساختن آنان داشته باشد, اما اگر امروزه ما در پیرامون خویش دیو و ددی می یابیم مرهون خطاپذیر بودنمان نیست یا نتیجه خائوس نیچه ای و امر تصادفی ماده در منطق دیالکتیکی ماتریالیسم.

تنها و تنها به قطع و یقین محصول کنش آدمی و محکومیتی است که شاید فیزیکمان در آن هم بی تاثیر نبوده , خواهد بود. حال چه محکومیتی, آیا این محکومیت همان سرنوشت است یا تقدیر الهی, هیچکدام. حال آن چیست؟! باز هم با لفظ قطع و یقین نمی دانیم چیست! جز در عمل من و تو چیزی دیگر قابل رؤیت نیست! و آن هم چیزی جز اراده نیست! بدین معنا که انسان چو در این گستره ی عظیم هستی پا نهاد, هیچ نیافت در کنار خویش, نه طرحی, نه مانیفستی و نه برنامه ای. واقعیتی یافت که در آن هیبت کوه لرزه بر اندام او انداخته بود!, جاندارانی که او را طعمه و یا هدیه خدایان می انگاشتند و زمینی که هر از چند گاهی بر خود نفرین می فرستاد که این موجود حقیر بر من پای نهاد!

همگان و نه همگنان او را تهدید, طعمه, لعبت خدایان و اشرف موجودات خواندند.اما همگنانش که چو در این غم سرا شریکش بودند, خود و او را اشرف موجودات نام نهادند. در چه چیزی؟, در جایزالخطا بودن, نه.در چیزی که حتی خدایان از تصور آن ابا داشتند و آن اراده بود, اراده ای که می تواند بر تمامیِ آنان قهقهه ساز کند, و آنان را لعبت هستی خویش سازد, تا طرحی یا شئ ای آنتیک و جلوه ای تنها برای دل خویش متصور شود. گر خدایی نه آنکه تو را خدایی راست است, بلکه مرا آرامش دل حقیقت است. حال با تو باشد, یا با چیزی دیگر همانند گاو در مذهب هندو, یا که شیطان در مسلک های فرامدرن. همگی اینان تنها برای انسان ساخته شده اند, توسط چه چیزی یا چه کسی؟

هیچ کس در این گستره لایتناهی قانونگذار نبود تا انسان را قانونی نهد, جز او تا بسازد خدایانی از نوع یونانی, هندی و… تا آرامش را بیابد و بماند سرور بر این جهان که آن هم مرهون محکومیتی است که نمی دانم از کجا او را رسیده است! و به چه چیزی جز اراده می تواند محکوم باشد!حال که محکوم به اراده هست و نه جایزالخطا بودن. پس می تواند حتی در خطاکار بودن خود, خلق دیو و ددان خود طراح باشد, تا خصلتی غیرمعمول و غیرمعقول که هرجا کمیتشان بلنگد, عنوان نکنند که انسان موجودی است جایزالخطا تا پوششی باشد بر ضعف هایشان, خیر.

در اصل انسان خود کنشگر اصیل است, چه در خطاکار بودن و چه در خوب بودن. همانگونه که مارکی دوساد در سادیستیک بودن خود, تنها خود را نمایش می کرد با اراده و محکومیتی که به آن باور داشت, همانند سیزیف افسانه ای در ادبیات یونان باستان.بنابراین اشتباه محض است که با تمسک جستن به باورهای رایج دینی و اجتماعی بر این ساز شکسته کوک بنوازیم این جمله را که انسان موجودی جایزالخطاست, نه. و باید پذیرفت که کلید واژه هستی اصیل من و تو, محکومیت اراده است و بس.

هادی حزباوی