زندگی کوچنده ؛ اختیار، اجبار یا عادت؟ – ۲
دکتر لفته منصوری : دکتر عباس حسینزاده مدیرکل جوان و پرکار کتابخانههای عمومی خوزستان از لالی و مسجدسلیمان به ما ملحق شد تا هدف از این دعوتش برای ما روشن شود که میخواهد گزارشی از این ابتکار خوبِ خود و همکارانش را به ما بنمایاند و به تعبیر بهتر رونمایی کند؟! یا اینکه ما را […]
دکتر لفته منصوری : دکتر عباس حسینزاده مدیرکل جوان و پرکار کتابخانههای عمومی خوزستان از لالی و مسجدسلیمان به ما ملحق شد تا هدف از این دعوتش برای ما روشن شود که میخواهد گزارشی از این ابتکار خوبِ خود و همکارانش را به ما بنمایاند و به تعبیر بهتر رونمایی کند؟! یا اینکه ما را به نقدی در متن و بطن کتابخانهی عمومی رویش عشایری و در دلِ طبیعت و زوزههای بادِ سرد فتحالمبین، دور اجاق هیزمی بکشاند تا بلکه اثربخشی و کارآمدی این ابتکار خوزستانیها در کشور را قوام و دوام بخشد؟!
مدرسه و کتابخانه تنها چادرهایی که پرچم جمهوری اسلامی بر فراز آنها جار میزند که اینجا کل دولت و نه حتی مکان دولتی است! این دو آوردهای اجتماعی فرهنگی و برخوردار از ریشههای تاریخی هستند که در نقطه عطفی معین، قرائتی مشخص از آنها بهمثابه ابزاری کارا در جهت مدرن سازی جامعه ایرانی در نظر گرفتهشدهاند.
بخش عمدهای از چالشهایی که در عرصه مدرسه و کتابخانه با آن مواجهیم، ناشی از برهم افتادگیها و درهمآمیختگیهای رخداده بین فضای مدرن این مکانها و در اینجا تأکید میکنم: گفتمانهای مدرن و فضای سنتی، طبیعی، سخت، خشن، غیر منعطف و کم فراغت، پیرامون و محاط بر آنها است.
در اینجا میتوان شاهد نوعی فرآیند اجتماعی بود که جامعه شناسان از آن بهعنوان تأخر فرهنگی یاد میکنند و از منظر نشانهشناسی اجتماعی میتوان آن را اختلال در فرآیند تغییر معنایی در زندگی کوچندهی عشایری در نظر گرفت.
هنگام ورود ما، جوانان، نوجوانان و کودکان با نیسان آبی یا پیاده به چادر کتابخانه رویش آمدند. من و دیگر دوستان با جوانان و نوجوانان فوتبال بازی کردیم و دکتر عظیمی برای کودکان کتاب آوازی برای وطن اثر محمد دهریزی و تصویرگری نرگس محمدی از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برای گروه سنی ۱۱+ را بازخوانی کرد.
تیم فوتبال ما در برابر قدرت بالا و تکنیک و تاکتیک برو بچههای عشایر رحمتی ترکاشوند، کم آورد و چند چند باختیم! دکتر عظیمی هم کمی تا قسمتی از این آوازش برای وطن، طَرْفی نبست و در مباحث دور اجاقیِ بیرون چادر و دور منقلیِ داخل چادر، این گزاره را مرتب تکرار میکرد که «این جامعه باید توانمند شود»! نه لزوماً که کتابخوان یا باسواد و گفتگوی علمی – تجربی، تاریخی و جامعهشناختی در پیرامون زندگی شکل گرفت.
زاغبور در قفس طلایی بازرگان مدام آواز میخواند: کوکو… کو وطنم. صاحبش که از آواز او خسته شده است درِ قفس را باز میکند تا برود و با خودش میگوید: کاش بال داشتم و سرزمین این زاغبور را میدیدم. پرنده میرود تا به زیباترین سپیدار دشت میرسد و از او اجازه میگیرد کمی روی شاخهاش بنشیند. درخت از پرنده میخواهد پیشش بماند، اما او میگوید وطنش را میخواهد و از برکهی زلال، باغ زیبا، ساحل امن و کوهسار بلند عبور کرده در مسیر هر جا استراحت میکند، از او میخواهند بماند؛ اما او آرزوی وطنش را دارد؛ اما این وطن کجاست؟ چقدر زیباست؟ همه فکر میکنند که وطنِ زاغبور باید جایی بسیار خوش آبوهوا باشد؛ امّا درواقع، وطنِ زاغبور، بیابانی بیآبوعلف و بسیار گرم است؛ و آخرین سطر کتاب: زاغبور هم روی شاخهی خشک و پر از خار یک درختچه نشست و گفت: «همینجا لانهام را میسازم!». محمد دهریزی در داستان «آوازی برای وطن» ضمن پرداختن به مفهوم وطن و عشق به وطن، تصویری از حیوانات و بافت بومی ایران را به مخاطبان نوجوان خود هدیه کرده است.
دکتر عظیمی هم در میان داستان میخواهد این ناسیونالیسم دلچسب و رمانتیک را به بچهها القاء کند و مرتب از آنها میپرسید: خُب بچههای عزیزم وطن شما کجاست؟ آنها هاج و واج مانده بودند که چه بگویند! باز پرسید بچههای خوبم منظور من از وطن، خانهی شماست، اون کجاست؟ آنها بلند میگفتند: چادر! دوباره تکرار میکرد و میخواست نام ایران را از زبان آنها بشنود! بازمیگفتند: چادر! بچهها راست میگفتند، آنها در ییلاقِ کنگاور در چادر زندگی میکنند و در قشلاقِ فتحالمبینِ شوش هم در چادر هستند! حالا من نمیدانم این کتاب که مبنای مسابقه و جایزههای مختلف نقدی جشنواره طعم عشایر با کتاب، قرارگرفته است؛ میخواهد چه پیامی از وطن به بچههای عشایر القاء کند؟! چه میدانم شاید سرنوشت بچهی عشایر و زاغبور یکی باشد؛ اینیکی چادر سیاه و آن دیگری شاخهی خشک و پر از خار یک درختچه!!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰