ضعیف چزان

دکتر فاضل خمیسی : دانشجو معلّم بودم و تشنه ی شنیدن تجربیات معلّمان شاغل و پیشکسوتی که از خاطرات خود می گفتند، حال که بازنشسته شده ام، حس میکنم برخی از آن ترفندهایی که آن موقع بعنوان مهارت می شنیدیم نه تنها خوشایند نیستند بلکه غیر انسانی ، بی رحمانه و شرمناک بوده و نامی […]

دکتر فاضل خمیسی : دانشجو معلّم بودم و تشنه ی شنیدن تجربیات معلّمان شاغل و پیشکسوتی که از خاطرات خود می گفتند، حال که بازنشسته شده ام، حس میکنم برخی از آن ترفندهایی که آن موقع بعنوان مهارت می شنیدیم نه تنها خوشایند نیستند بلکه غیر انسانی ، بی رحمانه و شرمناک بوده و نامی به جز ضعیف کُشی ندارند!

خدایش بیامرزد طوری از کلاس داریش تعریف میکرد انگار که زندانبان ِ «زندان آلکاتراز» است و دانش آموزان یک مشت جنایتکار… دستانش را بهم زد و ادامه داد: آقا! یکسال دبیر دبیرستان ( نام محفوظ) در منطقه ی (نام محفوظ ) که مردم و جوانانش به شَر و دعوا کن معروف بود شدم!

بچه های کلاس چهارم متوسطه ی اقتصاد همه ی دبیران را مچل کرده و دست میانداختند، خلاصه انگار تمام عربده کشان آن محله در این کلاس جمع شده بودند، هیچ دبیری جرأت برخورد با این بچه ها را نداشت، زیرا بعد از مدرسه یک بلایی بر سر او یا ماشینش میآمد که هیچ کس بعهده نمیگرفت! سال قبلش پاره آجری از غیب به کمر دبیر ادبیات طوری اصابت کرد که نزدیک بود نخاعش قطع شود.
دبیر پیشکسوت با غروری خاص ادامه داد: داشتم میگفتم، آن روز زنگ دوم با
چهارمی های اقتصاد داشتم، مدیر و ناظم قبلش بهم گفته بودند ، با آنها درگیر نشو و سعی کن فقط ساعت زنگ را تمام کنی..زنگ کلاس زده شد، با آهستگی و سلانه ، سلانه بطرف کلاس موصوف حرکت کردم،

بچه ها تا مرا دیدند ، هر کدام مزه ای انداختند، یکی میگفت : آقا رنگتان پریده.. دیگری میگفت : آقا کیفتان را برعکس گرفته اید! دیگری گفتش: …ناگهان از ته کلاس یکی داد زد : به افتخار معلمِ جغرافی، سپس «شیشکی» بلندی کشید؛ کلاس منفجر شد، من کسی که اینکار را کرد را دیدیم، قدی بلند و عضلانی که شر و دعوا از سر و صورتش میبارید، خودم را به ندیدن زدم ، میدانستم حریفش نخواهم شد، اینجا بود که از هوشم کمک گرفتم ،تمام کلاس با چشم کاویدم ، طعمه را پیدا کردم میز دوم ، پسر بچه ای لاغر و رنگ پریده و ساکت !

بهترین قربانی برای ترساندن بقیه ، به طرفش رفتم، یقه اش را گرفته ، کشان ، کشان او را پای تخته آورده تا میخورد زدمش! در حین کتک زدن فریاد میزدم:«بیچاره میدونی برای کی «شیشکی» کشیدی ! آن بیچاره نای دفاع نداشت، فقط ناله میکرد و میگفت : آقا بخدا بی‌تقصیرم … از اونروز بچه های کلاس چهارم اقتصاد میدانستند که با کی طرفند… من آن سال معلم موفقی در اداره ی کلاس بودم!!

اما غرض از بازگویی این خاطره ی «ضعیف چزانی» انطباق آن با وضعیت کنونی بازنشستگان است: قشری که بعنوان ضعیفترین طبقه از منظر درآمدی شرایط بسیار بغرنج و سختی را طی میکنند بطوریکه امروزه بازنشستگی نه یک افتخار بلکه تبدیل به نفرینی ابدی برای زنده هاست..

کمبود شدید نیروی انسانی در آموزش ‌وپرورش آنقدر پُرهیاهو شده که متولیان دستگاه تصمیم گرفته اند بر خلاف بخشنامه های گذشته بکارگیری بازنشستگان را مجاز و نسبت به تمدید خدمت کارکنانی که سابقه ی آنها به سقف بازنشستگی رسیده تسهیلاتی را قائل شوند!

اما این تسهیلات نه دادنی بلکه دیدنی اند:آی شاغلین ! اگر بخواهید بازنشسته شوید ، حال و روزتان مثل همین بازنشستگانی است که دریافتی شان کفاف حتی ۱۰ روزشان را نمیدهد و مجبورند اقدام به دستفروشی یا مسافرکشی بکنند، بنابراین بهتر است تا آخرین لحظات در وضعیت اشتغال بمانید !

خلاصه ی سیاست نگهداشت نیروی انسانی در سیستمی که وزیرش فاقد تخصص مدیریتی است نه انگیزشی بلکه مبتنی بر ایجاد نگرانی و ترس از آینده است.. اگر بازنشسته شوید پشیمان خواهید شد!!