ویروس – ۱۰

عارف خصافی :در جوامع غیر پیشرفته ، تفاوتها بوضوح دیده می شوند و قوانین نیز کمرنگ جلوه پیدا می کنند زیرا بر یک قاعده بنام ارتباط مبتنی می گردد.چند روزی است که پدر در بیمارستان بستری شد.ترس و وحشت زیادی بر جامعه حاکم شده بود. مکان هایی چون بیمارستان ها که تراکم حجم ویروس در […]

عارف خصافی :در جوامع غیر پیشرفته ، تفاوتها بوضوح دیده می شوند و قوانین نیز کمرنگ جلوه پیدا می کنند زیرا بر یک قاعده بنام ارتباط مبتنی می گردد.چند روزی است که پدر در بیمارستان بستری شد.ترس و وحشت زیادی بر جامعه حاکم شده بود. مکان هایی چون بیمارستان ها که تراکم حجم ویروس در آنجا بیشتر است ، وحشت و ترس، دو چندان وجود دارد.

در چنین شرایطی ،نزدیک شدن به چنین مکانهایی کار ساده ای نبود.وحشتی که بر فضای جامعه حاکم بود باعث شد تا به سختی از حال پدر خبردار شویم.خبرهای خوشی به ما نمی رسید.در این چند روز ، جز اشک و گریه چیزی از من و مادرم مشاهده نبود.تمام روز دست به دعا بودیم که زودتر حال پدر خوب شود.زیرا تکیه گاه و ستون یک خانواده ، است.

از سوی دیگر ، ظرفیت تخت های بیمارستان نیز در حال تکمیل شدن بودند پزشکان و کادر بیمارستان ، تمامی توان خود را صرف بهبودی بیماران قرار داده بودند، و از مردم خواهش می کردند تا در خانه بمانند ، شاید بتوانند زنجیره ویروس را قطع نمایند.لکن مردم ؛ بین دوراهی مرگ ویروسی و مرگ اقتصادی قرار داشتند.زیرا اغلب مردم به دست فروشی مشغول بودند و کاسبی خود را از چنین مشاغل کاذبی بدست می آوردند.و ماندن در خانه برای آنها یعنی فقر و گرسنگی برای خود و بچه های خود تلقی می شود .

از سویی دیگر باید بگویم که جامعه ی ما هنوز نتوانسته است ، ویروس را بعنوان یک بیماری قبول کند ، تا بتواند با او به تعایش برسد.هر روز که می گذشت حال پدر وخیم تر می شد.
و هر روز بر وخامت علایم ظاهری ویروس، افروده می گشت.با اینکه پدر دامپزشک حاذقی بود و از اطلاعات پزشکی آگاهی داشت ، لکن نتوانسته بود با چنین ویروس جهش یافته و وحشی مقابله کند.

تا اینکه روز بعد زنگ تلفن خانه به صدا در آمد مادر با وحشت تلفن را برداشت بعد از کمی بر زمین افتاد وقتی این صحنه را دیدم ناخواسته و با گریه به سراغ او دویدم ،مادر را صدا می زدم‌.چند لحظه بعد مادر به هوش آمدوقتی چشمش به چشمان من افتاد ، مرا محکم بغل کرد و از ته اعماق وجودش گریه کرد و گفت:پدرت پیش خدا رفت.از این دنیای نکبت بار راحت شد.زنگ یأس و ترس بر زندگی ما حاکم شد و جمله ی استفهامی چه کنم؟ چون نفر سوم خانواده بهمراه ما شد.

ادامه دارد