ویروس …. – قسمت ۳ تا ۴

عارف خصافی :گوشی را برداشت و مدت طولانی با دوستی که در آزمایشگاه شهر کار می کرد صحبت داشت.تا بحال پدرم را اینچنین نگران ندیده بودم.نگرانی او همراه با ترسی که باعث شد این استرس به مادرم نیز منتقل شود.من نمی دانستم ویروس یعنی چه؟از کجا و چگونه وارد میشود ؟ و از چه چیزی […]

عارف خصافی :گوشی را برداشت و مدت طولانی با دوستی که در آزمایشگاه شهر کار می کرد صحبت داشت.تا بحال پدرم را اینچنین نگران ندیده بودم.نگرانی او همراه با ترسی که باعث شد این استرس به مادرم نیز منتقل شود.من نمی دانستم ویروس یعنی چه؟از کجا و چگونه وارد میشود ؟ و از چه چیزی متولد می گردد؟

اما از صحبت های پدر و مادرم ،دریافتم ویروس اگر وارد بدن و یا وسیله ای همانند کامپیوتر شود آن را مختل می کند و تمامی وجود و محتوای درون را بهم می زند.مادرم بخوبی با چنین معضلی آشنا است و آنرا درک کرده است زیرا او جامعه شناس است و ویروس های اجتماع را می شناسد .کلمه ویروس را از زبان مادرم بیشتر از پدر خود شنیده بودم.

روزی مادرم به یک کنفرانسی که از سوی استاندار با موضوع تشکلهایی با اعضای ناهمگون برگزار شده بود نیز دعوت شد، مرا بهمراه خود برد و چندین بار کلمه ویروس را تکرار کرد و راهکاری جهت مهار آن ، هر چند دشوار تلقی کرد ، ولی چنانچه باعث زاد و ولد شود فاجعه ای در اجتماع در خور هر مجموعه ای که باشد نیز بوجود خواهد آورد زیرا شاهد تولد و جهش آن خواهیم بود.ناگهانی از وسط سالن هیاهویی برخواست و درگیری لفظی بین دو نفر باعث شد که سالن را از سکوتی که داشت تغییر دهد.مادر لبخندی زد و گفت :دیگر بیش از این نمایش موجود نمی توانم ویروس را برای شما تعریف کنم .ناگهان پدر گوشی تلفن را در جایش قرار داد و کت خود را برداشت و با عجله از خانه خارج شد.

قسمت چهارم

وقتی که جهان گرفتار چالش های بی تدبیری شود ، نه تنها مسیر را پیدا نخواهد کرد بلکه خود را در ورطه ی یک بیماری مزمن صعب العلاج قرار می دهد.بیماری که درمان آن تنها بدست نظام حساب شده ی فکری خواهد بود.پدر هنگام بازگشت از آزمایشگاه تخصصی دوستش ، چنان آشفته و در فکر فرو رفته بود که گویا در انتظار حادثه ای هولناک است.رفتار او بر همه ی محیط پیرامون خود اثر داشت.

او خیلی زود دریافت که باید رفتارش را تغییر دهد و خود سوار بر این آشفته گی های فکری شود.تا ترس را بزداید.به اتاق خود رفت تا کمی خلوت کند.مدت زمانی در آنجا تنها ماند.وقتی که از اتاق خارج شد ، من و مادرم را صدا زد :می خواهم چیزی به شما بگویم اما قبل از آن باید آرامش خود را از دست ندهید ، و بر خود مسلط شوید و با آمادگی کامل و برای یک مبارزه ی بهداشتی به سوی یک جنگ تمام عیار بشتابیم.

مادرم به چشمان پدر نگاه کرد و صورتش را به سویم برگرداند و دوباره رو به پدر کرد و گفت :چه شده ؟بگو دیگر طاقت ندارم ،بیش از این ما را نگران نکن.پدر ، کمی مکث کرد، و به من نگاهی انداخت، با چشمانی که حکایت از ترحم و ترس و نگرانی توأم شده بود ، جواب داد:ما گرفتار بیماری سختی شده ایم.

ویروسی که تاکنون کسی نمی داند چیست؟واز کجا آمده و ترکیب آن از چه چیزی است؟این ویروس بسیار خطرناک و کشنده می باشد.و فعلا تنها راه علاج آن دوری از افراد و اشیاء می باشد.شروع آن با سرفه های شدید و تب بالا که به سراغ آدم ها می آید.و در گرما از بین می رود

مادر حرف پدر را قطع کرد و گفت :خدای من گرما !! شهر ما سرد سیر است.چگونه گرما را خواهیم دید؟درست است، اما اول از هر چیز باید چهره ها را در برابر آلودگیها بپوشانیم.دست ها نباید با سطوح تماس پیدا کنند.می دانم این کار سخت است اما باید برای مردم نهادینه شود و مطمئن هستم که چنین خواهد شد، زیرا راهی جز این ندارند.ناگهان مادرم آهی کشید ، دستش را بر پیشانی خود گذاشت و گفت: خدای من باز ویروس!هر جا که بروم ویروس را می یابم ، پس چگونه می توانیم از شر این ویروس ها رهایی یابیم؟پدر ، منظور مادر را خوب فهمید،ناگهان صدای فریاد از خانه همسایه بگوش رسید.همه بسوی درب دویدیم.

ادامه دارد