در نسبت هاشمی و قدرت!

کنش گران سیاسی در جامعه ایرانی درک دقیقی از پدیده قدرت ندارند، حالا سخن از مردی است که درکی درست، واقعی و نزدیک از مفهوم قدرت داشت، او قدرت را به معنای واقعی کلمه می فهمید و در جوار آن _ گاهی دور و گاه نزدیک_ می زیست، تو گویی، او راه خروج از دامنه […]

کنش گران سیاسی در جامعه ایرانی درک دقیقی از پدیده قدرت ندارند، حالا سخن از مردی است که درکی درست، واقعی و نزدیک از مفهوم قدرت داشت، او قدرت را به معنای واقعی کلمه می فهمید و در جوار آن _ گاهی دور و گاه نزدیک_ می زیست، تو گویی، او راه خروج از دامنه قدرت را نمی دانست و این چنین شش دهه با قدرت سر کرد و دست آخر با و بر قدرت رفت؛ علی اکبر هاشمی رفسنجانی.فهم وضع او که هر آینه در جلوه ای است، گاه در قامت یک جوان انقلابی است، یا یک روحانی دیپلمات، خطیب اندرزگو، شیخ معتدل، پیر صلح و وصل، روز نگار دقیق تاریخ، فقیه معرفت اندیش، عالم تجربه گرا، فرمانده خستگی ناپذیر جنگ، سردار سازندگی، مجری سیاست های تعدیل اقتصادی، مشاوری تلخ و تند زبان برای رهبران حاکم و منتقد بی رحم جریان پوپولیسم؛ اگر از زاویه و نگاه متمایل به قدرت باشد، چندان سخت و مشکل نیست.

او امانتدار قدرت است و ابایی از بازتولید آن ندارد. در حفظ و صیانت از آن می کوشد و معتقد است راه مهار قدرت و ریل گذاری آن در مسیری آزاد و قانونی؛ اخلاقمند سازی فرآیند تولید قدرت است، از این رو به جای ساحل نشینی و کناره گیری، خود در امواج دریای قدرت غوطه ور شده و در این مسیر رنج ها کشیده و زخمه ها چشیده است؛ بر آن هستم که جستاری کوتاه و گذرا بر گزار او فراچنگ آورم…انس و مرافقت شیخ با قدرت دینی در تاریخ کنشگران سیاسی در جامعه معاصر ایرانی بی نظیر است. آخر؛ هاشمی فرزند حوزه است، او از ١۴ سالگی وارد قم می شود و این حضور تا دهه ها بعد ادامه می یابد. شیخ اکبر، از نزدیک قدرت قم را در مناسبات سیاسی درک کرده است و پیچیدگی های فیضیه را می شناسد. در همه ادوار مجلس خبرگان عضویت داشته و همواره رابطه نزدیکی با مرجعیت برقرار نموده است. هاشمی هیچ گاه در طول دوره های مختلف فعالیت از ریاست مجلس گرفته تا هدایت جنگ و صدارت دولت و مدیریت مجمع خود را از تایید قم و همراهی مشهد بی نیاز ندیده و با هوشمندی، ممهور به مشروعیت روحانیت بوده است.

از این روست که با همه فراست، هاشمی دریافت گزاره هایی از آموزه های دینی که متناسب با شرایط زمانه و اقتضایات روزانه باشند می بایست استخراج و عملگرایانه به کار گرفته شوند، در عین حال مرد ما سعی وافر داشت نماینده سنت باشد و تا آخر بر این سیاق ماند. یعنی لاجرم تکلیف اندیش بود و هم حق مدار.اعتقادهاشمی به ولایت مطلقه فقیه غیرقابل انکار است و او در فقدان فقیه توانمند و مقتدر، رهبری را در قالب شورای فقها تنزل می دهد و بر این امر بارها در برابر نظریه تنزل به ولایت مومن غیرفقیه پای فشرده است. چرا که در اندیشه استمرار حیات قدرت دینی است.با این همه، شاید شاگردی امام راحل به هاشمی آموخت که قوام هر عنصر سیاسی در جامعه ایرانی با نسبتی که مردم در میزان دینداری او می سنجند پایش می شود و هاشمی حتی در تحریر تفسیر خود در پی برقراری چنین نسبتی است.

شیخ اما در طول دوران حیات خود بی مناسبت با قدرت سیاسی نبوده است، پیش از انقلاب و از دهه سی به عنوان یکی از نمادهای مبارزه در جبهه متدینین و بازاریان شناخته می شده و این حضور تا شورای انقلاب و حزب جمهوری و ریاست مجلس ادامه می یابد، که در هر یک از این مناصب چشمه ای از قدرت سیاسی می جوشد. تا این که در مرداد ۶٨ او با پوشیدن ردای ریاست جمهوری قدرت سیاسی را در آغوش می گیرد.او در این دوره هر چه بر اقتصاد باز لیبرالی پای می فشرد و انحصار اقتصادی را می شکست، درهای جامعه مدنی را می بست و نفس فرهنگ را می گرفت و رمق از منتقد می ستاند.روزهای پس از امام و آغاز بازسازی کشور، بازگشت قوای نظامی به پادگان و نشاط اجتماعی پس از جنگ، هاشمی را در موقعیت تازه ای قرار داد که تا تلاش برای تمدید دوره ریاست جمهوری وی پیش رفت.به صراحت می توان گفت، درک او از قدرت سیاسی در این دوره، مخدوش و ناقص است، ریزش آرای ۴ میلیونی در سال ٧٢ به نفع رقیب منتقد آغازگر جنبشی بود که در سال ٧۶ سربرآورد.

دو سال پس از پیروزی اصلاح طلبان کار چنان بالا گرفت که شیخ خود از حضور در مجلسی که آخرین کارت ورودی به نفع او صادر کرده بود کناره گیری کرد و این آغاز یک دگردیسی عمیق برای هاشمی ها بود تا با شکست انحصار قدرت سیاسی، بازسازی و بلکه نوسازی عمیقی را کلید زنند که در اجماع نخبگان تجددخواه در دور دوم انتخابات ٨۴ نمود می یافت. یک فرصت هشت ساله برای ذکاء الملک دوره جمهوری اسلامی کافی بود تا او تمامت منتقدین را به گروه حامیان مبدل سازد، حتی مسافران اتوبوس مرگ دهه هفتاد، در تیر ٨۴ به کمپین هاشمی پیوستند و این هنر چریک کهنه کار سیاست در جامعه ایرانی بود.هاشمی اما در ظاهر انتخابات ٨۴ را به یکی از استانداران خود می بازد و راستی! این قدرت سیاسی است که تنها به واسطه قدرت جذب او تا مدت ها بعد فضای سیاسی کشور را تبدیل به یک دو قطبی نیابتی می کند. این دو قطبی در پیچ ٨٨ به وانهادن قدرت سیاسی توسط هاشمی می انجامد و حالا اوست که باید راه تازه ای می جست.شعله های قدرت اجتماعی، گرمابخش سال های پایانی حیات هاشمی است. هاشمی متاخر، از قله سیاست به دامنه اجتماع می کوچاند.فهم ظرفیت اجتماع در این سال هاست که با او انس گرفته و در ٨٨ به اوج خود می رسد، از آن سال است که فصلی تازه بر لوح سیاست ورزی او نوشته می شود.هاشمی، مشق مردم را از نو می نویسد.حوزه عمومی قدرت را ترک می کند، تریبون های رسمی، صدا و تصویرش را برنمی تابند و او ناگزیرانه از پله های نردبان قدرت رسمی نزول اجلال کرده و اینجاست که هاشمی از نردبانی دیگر بالا می رود، او در دهه هشتم عمر خود رفیقی تازه گزید و تبعید از سطوح فوقانی قدرت به معنای تقلیل قدرت سیاسی او نبود، چه این که، نهاد اجتماع و زیربافت جامعه مدنی مقصد تازه پیرمرد بود. این سرمایه اجتماعی توانست راه هاشمی را برای بازتولید تالی تلو خود گشوده و در ٩٢، ضلع سوم دولت نومحافظه کار سازندگی را روی میز نهاد.

او که معمار ترمیم روابط خارجی بود و همواره پیگیر پروژه گفت و گو و تنش زدایی با امریکا، در فرصتی که فضای پسا٩٢ در اختیارش می گذاشت، دولت مستقر مقربش را به سوی مذاکره راند و در ٩٣ میوه برجام را چشید.همین قدرت اجتماعی بود که از نفر آخر انتخابات مجلس ششم در ٧٨، نفر اول انتخابات خبرگان پنجم را در ٩۴ با دو میلیون و سیصد هزار رای رقم زد، حالا هاشمی این فرصت را یافت تا برای نخستین بار در پهنای پنح دهه سیاست ورزی و دولتمردی، طعم محبوبیت را بچشد و افسوس که مرده چه داند، تابوت بر شانه کیست، گر چه مرد تاریخ، همواره در جستجوی قضاوت تاریخی بود و این در روز تشییعش رقم خورد.

محمد مالی