نشعانیات ؛ کنش و واکنش – ۱

سید نشعان آلبوشوکه : دو روزه که در به در دنبال شیر خشک میگردم داروخانه های شیبان بخاطر اینکه فروش شیر خشک نیاز به ثبت در سیستم دارد و حداقل ربع ساعت زمان میبرد و سود آنچنانی هم ندارد تقریبا یک‌ماهه که از خیر فروش شیر خشک گذشتند و تمرکزشان را بر قرص های استامینوفن […]

سید نشعان آلبوشوکه : دو روزه که در به در دنبال شیر خشک میگردم داروخانه های شیبان بخاطر اینکه فروش شیر خشک نیاز به ثبت در سیستم دارد و حداقل ربع ساعت زمان میبرد و سود آنچنانی هم ندارد تقریبا یک‌ماهه که از خیر فروش شیر خشک گذشتند و تمرکزشان را بر قرص های استامینوفن و آزیترومایسین و انواع آمپول های پنی سیلین و ویتامین گذاشتند هم سود خوبی دارد و تزیقاتی ها ی لقمه نون حلال این وسط در میاورند.
از داروخانه زرگان شروع کردم تا اینکه به داروخانه کمیل رسیدم ، آدم پاشو توی این داروخانه میزاره دوست داره که مریض بشه ودم دقیقه اینجا لنگر بندازه انواع حور و پری با گونه های پف کرده و لبهای ورم کرده موهای پریشون اححح اصلا یادم رفت برای چی آمدم داروخانه ، صدای بلندگوی داروخانه مرا از این رویای شیرین بیرون انداخت. به باجه تحویل نسخه رفتم .
شیر نان دارید ، بله .لطفاً چهار قوطی به من بدهید. فقط دو قوطی شیر آنهم با کارت ملی و شناسنامه کودک و پدرش !!! تازه نیم ساعت هم زمان می‌بره تا ثبت سیستم بشود. معلوم بود طرف میخواست منو دک کنه ، نمی‌دانست من اصلا چاره‌ای ندارم گفتم اشکالی ندارد منتظر میمانم.

کد ملی نوزاد ؟ تاریخ تولد به روز و ماه وسال؟ کدملی ملی پدر؟! تاریخ تولد پدر روز وماه وسال؟!!! شماره تلفن پدر؟ گفتم تولد پدر چه ربطی به شیر بچه اش داره آخه ؟ گفت لطفاً وقتمو نگیرید ، از آنجا که دور برم پر بود از زن زندگی آزادی یکمی جو گیر شدم و گفتم بخدا که وضع کودکان غزه نسبت به کودکان ما خیلی بهتر است لااقل سازمان ملل انروا شیرخشک انها را تامین می‌کند ممکن از موشک و خمپاره بمیرند اما از گرسنگی هرگز ، نگاهی به اطرافم انداختم دیدم نه خیر هیچ استقبالی نشد تازه متصدی داروخانه هم در حالیکه عصبی شده بود گفت آقا شما آمدید شیر خشک بخرید یا میتینگ سیاسی را بیاندازید ؟
۴۵طول کشید اما وقتی پلاستیک حاوی دوعدد قوطی شیر خشک را بمن داد انگار که کاپ جام جهانی را بدستم دادند جوگیر شدم و اونو بالای سرم بردم ،بخودم آمدم دیدم همه بمن زل زدند ،عده ای هم می‌خندیدند ، پیرمردی سرش را تکان داد و آهی کشید و گفت ایجوری مردم را به فرزند آوری تشویق میکنند ،زپرشک!
در حالیکه پلاستیک حاوی قوطی‌های شیر خشک را همچون کالایی گرانبها محکم گرفته بودم ، پیاده به سمت فلکه زیتون رفتم ، خانومی خوش پوش جلوی من به آرامی راه می‌رفت راه چه عرض کنم میخرامید ،اما از آنجا که عجله داشتم از نگارش گذشتم صدای خش خش کفشهای چرمی اش گویی خیابان را نوازش میکرد،اما صدای موتور سیکلت آن نوای دلنیشین را در خود بلعید ، ناگهان خانم خوش پوش فریاد زیاد آهای دزد دزززد …سرم را به سوی صدا برگردانم دیدم با انگشت اشاره به موتور سیکلتی که داشت به سرعت به سمت من نزدیک میشد اشاره میکرد، خدا وکیلی ادمو سگ گاز بگیره ولی جو نگیره درست لحظه‌ای که موتور سیکلت کنارم رسید من عین تام کروز خودمو به سمت موتورسیکلت پرت کردم دو نفر ترک آن سوار بودند ونفر پشتی کیف خانم دستش بود، من کیف را دو ستی چسبیدم آقا دزده هم ول کن نبود و منو روی آسفالت پشت سر خودشون کشوند ، ناگهان ضربه سختی به سرم خورد نامرد انگاری با پتک به سرم زد

ادامه دارد…