شازده را قطار زد – ۱۰۱

عبدالله سلامی : پری و خسرو از ماشین ابو سعید پیاده شدند و داخل منزل شدند ، سکوت خانه و جای خالی شازده دل پری را به درد آورده بود ، آهی کشید و وارد اتاقش شد ، خسرو کتش را از تن در آورد و دست و رویش را شست . داخل اتاق شد […]

عبدالله سلامی : پری و خسرو از ماشین ابو سعید پیاده شدند و داخل منزل شدند ، سکوت خانه و جای خالی شازده دل پری را به درد آورده بود ، آهی کشید و وارد اتاقش شد ، خسرو کتش را از تن در آورد و دست و رویش را شست . داخل اتاق شد و پیچ رادیو را باز کرد و چرخاند ، صدای تاجیک با ترانه شب های کارون ، سکوت خانه را شکست . پری از داخل اتاق صدا کرد و گفت : خسرو کمی صدای رادیو را کم کن . خسرو رادیو را خاموش کرد و کمی جلو رفت و تن خود را به کمد حفره طلاجات شازده ، تکیه داد و با انگشتانش روی بدنه کمد ضرب گرفت ، پری با حالت تهوع با شتاب از اتاقش بیرون آمد و به سمت روشویی دوید ، خسرو با عجله دنبال او آمد و پرسید : حالت خوبه ؟ پشت کمر و شانه های پری را مشت مال کرد و دوباره پرسید : بهتر هستی ؟ پری با تکان دادن سرش به خسرو فهماند که حالش خوبه ، بعد دست و صورتش را شست و به سمت اتاقش بازگشت ، خسرو پرسید اگر حالت خوب نیست بهتره بیایی تا برویم بیمارستان ، پری با صدای گرفته از داخل اتاق گفت : حالم خوبه ، خسرو گفت : پس من می روم بیرون تا برای شام امشب ، ساندویچ بگیرم و زود بر گردم .هوای بیرون از خانه کمی سرد شده بود و باد نسبتا مرطوبی می وزید ، قسمتی از آسمان ابر زیادی روی خود کشیده بود و از دور صدای رعد بلند می شد و نور برق آن افق را روشن می ساخت و پری داخل سکوت اتاق و خانه غرق شده بود ، چشمانش برق می زد و نگاهش به گوشه سقف ، آنجا که لانه عنکبوت تارهای دامش را گسترده ، دوخته بود . با خود هم صحبت شد و گفت : رفتنم از اهواز کشنده است ، باید هر طور شده در مقابل تصمیمات خسرو مقاومت کنم . زمانیکه مادرم احساس کرد به خسرو علاقند شده بودم ، به من گفت : دخترم علاقه مند شدن به مردها بیشتر از حد لازم ، عاقبت خوبی به نفع زنها ، ندارد . صدای باز و بست شدن در حیاط آمد ، پری خود را بخواب زد ، خسرو داخل شد و سرکی به اتاق پری کشید و آهسته پرسید : پری عزیزم بیداری ؟ حالت بهتره ؟ پری حرفی نزد و به خوابزدگی خود ادامه داد . خسرو از کنار در اتاق پری عقب نشست و به سمت آشپزخانه رفت و مشغول خوردن ساندویچ دلخواهش شد . از بیرون هنوز صدای رعد به گوش می رسید . خسرو لباس راحت پوشید و برای سرگرم کردن خود و غلبه بر سکوت خانه ، ورق ها را از روی طاقچه برداشت و در فاصله چند قدمی کمد گنج طلا ، نشست و ورق های پاسور را محکم بر می زد و به تنهایی ، یک دست بازی با ورق را شروع کرد و با خود هم صحبت شد و گفت : قبل از آمدن خاله شازده باید هر چه زودتر و در فرصت مناسب با اجرای یک عملیات ساختگی سرقت ، طلاها را جابجا کنم و کم کم باید پری را آماده و راضی کنم تا به مناطق ییلاقی خودمان نقل مکان کنیم . کمی مکث کرد و به بر زدن ورق های پاسور ادامه داد ، دوباره به حرف آمد و به خود گفت : بهتره امشب کنارش نخوابم تا حساب کار دستش بیاید که من حسابی از او دلخور هستم ، ورق ها را کنار گذاشت و همانجا دراز کشید و خوابش برد .
صبح زود حالت تهوع پری را از خواب بیدار کرد ، به سمت رو شویی دوید و سر و صورتش را داخل لگن روشویی برد و استفراغ کرد ، خسرو تکانی خورد و از این رو به آنرو سر جایش غلطید . پری باز گشت و بدون اینکه نگاهی به خسرو بیاندازد دوباره وارد اتاقش شد ، لباس هایش را پوشید و بدون اینکه صبحانه بخورد ، از منزل به سمت اداره بهداشت روانه شد ، بعداز مدتی خسرو روی جایی که خوابیده بود نیم خیز نشست و صدا زد و پرسید : پری ، بیداری ؟ حالت خوب شده ؟ زود متوجه شد کسی در اتاق نیست سریع از جایش بلند شد و به سمت اتاق پری رفت ، وقتی پری را ندید با عجله لباس هایش را پوشید و به طرف اداره بهداشت ، خانه را ترک کرد . پری در سالن انتظار ، سر نوبت ویزیت دکتر نشسته بود ، خسرو وارد سالن انتظار بیماران شد و کنار پری نشست و گفت : چرا تنها آمدی ؟ چرا بیدارم نکردی ؟ پری گفت : حالم خوبه ، نوبت پری که شد به اتفاق خسرو وارد اتاق دکتر متخصص زنان و زایمان شد ، با انجام معاینات اولیه و آزمایش علایم حاملگی پری محرز شده بود .
خسرو خوشحال بود اما در چهره پری هیچ علایمی دیده می شد ، دلسردی پری خوشحالی خسرو را گرفته بود و نمی دانست چگونه می توانست دلبرایی پری را مثل سابق بدست بیاورد . در زمان طی کردن مسیر از بیمارستان تا منزل ، پری با خسرو هم صحبت نشد و خسرو با کلافگی و سکوت ، تمام طول مسیر ، با پری آمد . وارد منزل که شدند ، خسرو پرسید : عزیزم چرا با من قهر هستی ؟ آخه چه گناهی از من سر زده ؟ بخدا دست خودم نیست من دیگه نمی توانم در اهواز زندگی کنم ، آخه اینجا به جز تو ، دیگر هیچکس را ندارم .

ناتمام