شازده را قطار زد – ۱۰۰

عبدالله سلامی :سالن و محوطه بیرون فرودگاه از جمعیت زائران خانه خدا و بدرقه کنندگان ، پر شده بود و همه منتظر اعلام سوار شدن داخل هواپیما بودند ، در میان جمعیت خسرو و ابوسعید کنار هم ایستاده بودند و با چرخاندن سر و صورت خود ، انبوه جمعیت را تماشا می کردند . خسرو […]

عبدالله سلامی :سالن و محوطه بیرون فرودگاه از جمعیت زائران خانه خدا و بدرقه کنندگان ، پر شده بود و همه منتظر اعلام سوار شدن داخل هواپیما بودند ، در میان جمعیت خسرو و ابوسعید کنار هم ایستاده بودند و با چرخاندن سر و صورت خود ، انبوه جمعیت را تماشا می کردند . خسرو رو به ابو سعید کرد و گفت : آنجا را نگاه کن بنظرم ابراهیم ایستاده . ابو سعید نگاهش را به سمت آنجاییکه خسرو نشان کرده بود ، انداخت و گفت : آره خودشه ، خسرو پرسید : مگر از زندان آزاد شده ؟ ابوسعید گفت : ده روز بیش یا شاید بیشتر ، از زندان آزاد شده بود و فکر می کنم آمده تا به خارج از کشور سفر کنه ، آخه شنیدم ، در زندان زبان انگلیسی را خوب یاد گرفته است .
خسرو گفت : خیلی سرحال و چاق شده . پری نزدیک ابو سعید و خسرو شد و گفت : اعلام کردند تا حجاج سوار هواپیما شوند . پری مادر خوانده اش را به آغوش کشید و با صدای بلند گریست ، شازده با چشمان اشک آلود گفت : پری دخترم مرا حلال کن و برایم طلب آمرزش کن ، صدای گریه های پری بلندتر شد . حاچم ، خسرو و ابو سعید را یکی یکی بغل کرد و گفت : ما را حلال کنید ، سپس با هم روبوسی وخدا حافظی کردند . خسرو شانه پری را گرفت و او را از آغوش شازده جدا کرد و گفت : گریه نکن عزیزم . نعیمه جلو آمد و پری را بغل کرد و گفت : پری ، خاله ، حلالم کن و مواظب خودت باش . پری صورت و دست نعیمه را بوسید و گفت : التماس دعا . شازده ، نعیمه و حاچم برای سوار شدن به سمت سالن پرواز به راه افتادند . شازده مرتب سرش را به عقب می چرخاند و به پری نگاه می کرد ، پری هم با چشمان پر از اشک دستش را برای مادر خوانده اش تکان می داد . با فرا رسیدن زمان پرواز ، صدای مهیب بلند شدن هواپیما از باند فرودگاه به گوش رسید ، خسرو ، ابو سعید و پری از سالن فرودگاه خارج شدند و به سمت جایی که ماشین را پارک کرده بودند رفتند ، سوار شدند و به سمت اهواز ، محوطه عمومی فرودگاه را ترک کردند .
در فضا نعیمه از ترسش روی صندلی کنار پنجره سالن هواپیما ، ننشست و بی حرکت و ساکت اینطرف شازده نشسته بود . شازده با تبسم چنگ زد و ران نعیمه را گرفت و به او تکانی داد و پرسید : نعیمه چرا خشکت زده ؟ نعیمه بدون اینکه حرفی بزند چشمانش را بطرف شازده چرخاند و لبخندی زد ، پشت سر آنها حاچم روی صندلی کنار پنجره و سید علی یکی از همسایگانش جفت او نشسته بود ، حاچم از پشت پنجره ی سالن هواپیما بیرون و پایین را نگاه می کرد بعد رو به سید علی کرد و گفت : سید بیا این پایین را ببین ، عجب کاهویی کاشتند ، سید علی خودش را به سمت پنجره نزدیک کرد و به پایین نگاه کرد و زد زیر خنده ، حاچم پرسید : چرا می خندی ؟ ، سید علی گفت : این کاهو نیست ، نخلستانه .
در این سو ، روی زمین خسرو جلو و کنار ابو سعید نشسته بود و پری روی صندلی عقب ماشین جا گرفته و به بیرون خیره شده بود و باد موهای خرمایی و بلندش را روی صورتش افشون کرده بود ، ابوسعید از داخل آینه به پری نگاهی انداخت و پرسید : ناراحت نباش یکماه مثل برق تمام میشه و ان شاء الله ، مادرت صحیح و سالم از سفر برخواهد گشت . خسرو هم ساکت بود و حرف نمی زد ، ابو سعید نگاهی به خسرو انداخت و پرسید : چرا ساکتی آقا خسرو ؟ حرفی بزن ، یا یک دهن آواز برایمان بخوان . خسرو تبسمی کرد و گفت : داشتم به شانس بدم فکر می کردم ، ابو سعید پرسید : چی شده ؟ قبلا ندیده بودم اینطوری ساکت بمانی یا از این جور حرفها بزنی ؟ خسرو آهی کشید و گفت : راستش از این شهر اهوازتان خسته شدم ، استخدامم تا حالا جور نشده ، ابو سعید گفت : تو زن اهوازی گرفتی ، معنی این کار این ست که اهواز را دوست داشتی . خسرو گفت : پری اهوازی نیست . ابو سعید گفت : این حرفها چیه می زنی ، پری بچه ناف اهوازه ، خسرو گفت : نه خیر ، پری اهل ییلاقه و این روزگار بد پای او را به این شهر خراب کشاند و برادرش را در آن از دست داد . پری شیشه در ماشین را بالا برد و به حرف آمد و گفت : خسرو تو هر جا دلت خواست برو اما بدون پری ،
من از اهواز تکان نمی خورم ، اینجا بزرگ شدم و اینجا دفن خواهم شد .
خسرو گفت : عزیز دلم آخه این چه تعصبیه که از خاله شازده به ارث برده ای ، اهواز شهر خوبی برای زندگی نیست به قول انگلیسی ها خوزستان برای کار و کاسبی خوبه ، برای زندگی اصلا خوب نیست ، ابو سعید با عصبانیت گفت : غلط کردن انگلیسها
اهواز برای کار و زندگی از صدتا شهر آنها ، بهتر است ، خسرو گفت : تو هم لنگه خاله شازده
متعصب و خشک هستی ، آخه اهواز به جز گرما و خشکی چی داره ؟ ابو سعید رو به خسرو کرد و پرسید : بگو ببینم در کجای دنیا شط کارون و پل هلالی هست ؟ خسرو خندید و گفت : فعلا حواست به جلو باشه ، یکدفعه بجایی نزنی ما را بکشی .

ناتمام