بنویس، برای آنکه خندان بود و خندان خواهد ماند

سید کاظم قریشی : همش گریه می کنم. رفتنش ضائعه جبران ناپذیری است ولی چاره ای نیست. از جمع ما رفت و به دیگرانی که دیگر مثل ما نیستند پیوست. چه می‌گویم؟! نمیدانم… به خدا نمی‌دانم. به خود می‌گویم آنطرفی ها هم زیادن. خیلی زیاد. شاعر. نویسنده. خواننده…. شاید دیگر دلش برای ما هم تنگ […]

سید کاظم قریشی : همش گریه می کنم. رفتنش ضائعه جبران ناپذیری است ولی چاره ای نیست. از جمع ما رفت و به دیگرانی که دیگر مثل ما نیستند پیوست. چه می‌گویم؟! نمیدانم… به خدا نمی‌دانم. به خود می‌گویم آنطرفی ها هم زیادن. خیلی زیاد. شاعر. نویسنده. خواننده…. شاید دیگر دلش برای ما هم تنگ نشه و گریه اش نگیره…

اندوهگینم.. همه اندوهگین انند… چه می‌گویم ؟ میدانم که نمی‌دانم چه می‌گویم. حق را به من بدهید که میدهید چون می‌دانید چه می‌گویم. به خود نهیب می‌زنم یک چیزی بنویس. خط خطی کن. کاغذ سیاه کن. فراموشی را فراموش کن. به یاد بیاور. دی ژاوو کن. انگار همه چیز را قبلا تجربه کرده ای با این که هرگز تجربه نکردی.

می‌خواهم خودم را خالی کنم. چگونه؟! یاد دعوت به سفر چارلز بودلر می‌افتم. بودلر ما را دعوت به سفر می‌کند. سفری عرفانی تا حسی. سفری در رویا. سفری به دنبال یک ایده ال گمشده… به خود یادآوری می‌کنم چه نیازی به این سفر است؟ از دست دادن عزیزان تحمل ناپذیرتر از هر چیز است.

در سفرم می‌خواهم با او حرف بزنم. عطش حرافی به سرم زده. انگار کودکی‌ هستم که تازه چند کلمه یاد گرفته و دوست دارد حرف بزند و حرف بزند و حرف بزند تا پدری یا مادری داد بزند هیس..
در سفرم می‌خواهم شاعرانه به مرگ نگاه کنم. می‌دانم مرگ وحشتناک است. چون قابل تجربه کردن نیست ولی شاید زیباتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم. بیایید به خیالمان بال و پر دهیم و تصور کنیم که مرگ سیاهی نیست… پایان نیست… نوعی نگاه .. نگاهی جدید ..
به خود می‌گویم که چگونه تصور کنم مرگ زیباست ؟!!! می‌گویم چون فقط خوبان را با خود می‌برد. هرچه باشد استاد است چون می‌داند چگونه خوبان را جمع کند.

حالایک چیز دیگر .. عزیزان زیادی در آنسوی دگر انتظار ما را می کشند. شاید یکی از همین کسایی که زیاد منتظرش بودند سید هادی باشد. حالا مرده ها خوشحال تر از زنده ها هستند. چرا نباشند. عزیزشان به آنها پیوسته است.

سید کاظم بنویس. از پیوستن سید هادی به همه عزیزان به سفر رفته. به تمام آن خوبان

سید کاظم بنویس که سید هادی خندان است. همانطور که همیشه بود

سیدکاظم بنویس گریه نکنید چون سید هادی خوشحال است. بنویس، برای زنده ها بنویس
از مرگ بنویس. مرگی که شاید وحشتناک نباشد
بیا برای چند ثانیه، آری فقط چند ثانیه شاعرانه نگاه کنیم. مرگ پایان نیست. بیدار شدن از کابوسی به نام زندگی است. بیا تصور کنیم آنچه را که گمان میکردیم وحشتناک است، نیست
مثل عشق برای بار اول.. مثل راه رفتن برای بار اول… مثل کشف یک چیزی که هیچوقت تصور کشفش را در سر نمی‌پروراندیم. بیا درباره مستی مرگ فکر کنیم. زیبایی اش. ما که آن را نمیتوانیم تجربه اش کنیم پس چگونه آن را وحشتناک می پنداریم. شاید حربه ابلیس باشد ترس از مرگ. برای فریبمان از زیبایی اش..

سیدکاظم بنویس که دوست داری فکر کنی آن سمت زندگی نیز همچنان زیباست ..شاید هم زیباتر

سیدکاظم زار نزن
مویه نکن
او شاید شاد باشد
به جایی رفت که باید میرفت
رفت همانطوری که باید همه بروند
در آن سوی دگر..
رفت چون در انتظارش کسانی اند تا مژدگانی اش دهند‌.. در آن سوی دگر، زیر انبوه درختان ، در انتظارش هستند ، کسانی که منتظرند، تا کلمه ای، شعری، چکامه ای بشنوند. شاید فصل اشتیاقشان بر اشراقشان چربیده باشد

سیدکاظم
مویه سر نده
پرده تراژیک زندگی سید هادی بسته شد. فصل جدیدی آغاز کرد.

۳