بی نوبتـی مـرگ

دکتر فاضل خمیسی : قرار است امروز و تا ساعاتی دیگر به خاک سپرده شوی ، مرگت غیر منتظره و مثل خیلی از خبرهایی که بغض و تعجب را رفیق میسازد، بهانه را از اشک گرفت. روز به روز از دایره ی رفقا، بهترینی میرود، بدون خبر ، بدون نوبت و بدون شام آخر! روزگارِ […]

دکتر فاضل خمیسی : قرار است امروز و تا ساعاتی دیگر به خاک سپرده شوی ، مرگت غیر منتظره و مثل خیلی از خبرهایی که بغض و تعجب را رفیق میسازد، بهانه را از اشک گرفت. روز به روز از دایره ی رفقا، بهترینی میرود، بدون خبر ، بدون نوبت و بدون شام آخر! روزگارِ پُررنجی است ، مملو از واژه ی انالله!

شاید این بی نوبتی مرگ، بهترین دلیلی باشد که به جای اینکه در خلوت و تنهایی شبی را قدر بنامیم، در همه حال قدر زندگان را بیشتر دانسته و لحظات بیشتری را کنار آنها میگذراندیم.همه می میریم!

بر خلاف آنچه رایج است، «مرگ »مساله نیست آنچه لاینحل مانده نوعِ زندگی است.جای خالی همیشگی عزیزانمان با غشایی از فراموشی پنهان میشود، و چقدر سخت است، عادت را از چشمانمان بگیریم، عادتی از دیدن آنهایی که رفته اند!
این بی نوبتی، تعارف بردار و قاعده پذیر نیست و آنچه را که به غلط «زندگی» می گویند ، خود مرگ است که اندکی از رخت خود خارج شده است و ما به این «اندک» چقدر دلخوشیم!

همه ی ما در حال طی کردن این ساعات واپسین «اندک» و در حال جدایی خاموشی هستیم که تلنگر آن یاد و نام هایی است که در شناسنامه ی ذهنمان به امانت گذاشته ایم.ما هنوز زاده نشده مُرده ایم و هر تکه ای از سازه ی مرگ نامی دارد آشنا…