شازده را قطار زد – ۳

آن خبر که شازده در حمام زنانه شمس ، شنیده بود ، درست از آب در آمد . اولین خواستگارش حاج کاظم همسر حاجیه غنیه بود ، حاج کاظم ۶۷ سال داشت و از اهالی بسیار قدیمی اهواز قدیم بشمار می رفت ، بازنشسته اداره بخش شرکت ملی نفت ایران ، در اهواز قدیم بود […]

آن خبر که شازده در حمام زنانه شمس ، شنیده بود ، درست از آب در آمد . اولین خواستگارش حاج کاظم همسر حاجیه غنیه بود ، حاج کاظم ۶۷ سال داشت و از اهالی بسیار قدیمی اهواز قدیم بشمار می رفت ، بازنشسته اداره بخش شرکت ملی نفت ایران ، در اهواز قدیم بود . دست و پا شکسته انگلیسی و فارسی را صحبت می کرد ، قد و قواره نسبتا کوتاهی داشت ، دماغش کمی بزرگ بود اما چشمان درشت و ابروها و سبیل پرش روی بزرگی دماغش چربیده بود ، بسیار شوخ طبع و بذله گو بود ، در خانه اغلب صحبت هایش با حجیه غنیه که یک سال از او بزرگتر و دختر عمویش بود ، بر سر شازده بود . حاج کاظم همیشه از همسرش حجیه غنیه می خواست تا شازده را راضی کند ، با او ازدواج کند .
اما حجیه غنیه به درخواست شوهرش بی اعتنا بود و گاهی با عصبیت به او می گفت ، آخه تو با این سن و وضعی که من از تو سراغ دارم ، اهل زن گرفتن هستی ؟ آنهم با یک زن جوان ؟ حاج کاظم چفیه روی سرش که شل شده بود باز کرد و دوباره محکم دور سرش پیچاند ، حجیه غنیه ادامه داد و به شوهرش گفت ، من درخواست تو را با شازده در میان نخواهم گذاشت برو از خواهرت زهرا که همیشه به تو توصیه می کرد که زن دوم اختیار کنی در میان بگذارد ، تا او با شازده صحبت کند . حاج کاظم حرفی نزد و از خانه خارج شد . حاجیه غنیه که از درخواست مکرر شوهرش کمی عصبانی بود با خودش هم صحبت شد و گفت ، شازده واقعا زن عاقلی است که حس بیزاری از مردان را ، به خود گرفته است .

بعداز خروج فوری حاج کاظم از منزل ، علی پسر بزرگش برای دیدن پدر و مادرش وارد منزل پدریش شد . به مادرش سلام کرد و دستش را بوسید و گفت : باز چی شده مادر ؟ لابد دوباره پای شازده در میان بوده ؟ حجیه غنیه به پسرش گفت ،چطوری پسرم ؟ زن و بچه هایت خوبند ؟ علی گفت : خدا را شکر مادر ، بد نیستیم . پدرم کجاست ؟ پسرم ، پدرت رفته دختر بازی . علی دهان بزرگش را باز کرد و زانوهای دو پایش را بهم چسباند و با قهه قهه ی بلند شروع به خندیدن کرد . بعد آرام گرفت و به مادرش گفت : مادر چه اشکالی دارد ، اجازه بده شازده چند صباحی زن موقت حاجی بشه . والا من هم اگر شازده قبول کند ، برای یک دوره موقت از او خواستگاری می کردم . حجیه غنیه که مشغول مرتب کردن اتاق نشیمن بود ، رو به علی کرد و گفت : تو هم لنگه پدرت هستی .
حاج کاظم سر موعد مقرر خودش را به مضیف بیت حاج یارالله که مشرف به شط کارون بود رساند و کنار دوستان هم سالش نشست ، همه به او مساء الخیر گفتند ، یکی از آنها پرسید ، حاج کاظم دیر کردی ، علوان تازه بساط ربابه خودش را جمع کرد و رفت ، جایت خالی بود امروز ناله های علوان با اشعار ثمینی مضیف ما را به وجد آورده بود ، حاج کاظم فنجان قهوه را سر کشید و گفت : می خواهم از علوان درخواست کنم تا در وصف زیبایی شازده آواز و ربابه اش را به صدا در بیاورد ، همه دوستانش ، زدند زیر خنده ، یکی از آنها که دوست و همکار سابق حاج کاظم بود ، گفت : حاج کاظم ، تو خودت خوب می دانی که علوان اهل تغزل نیست و به غزلیات عاشقانه ی شعرا ، هیچ علاقه ای ندارد .

ادامه دارد .