زخم های عشق

یونس حردانی : درپنجمین سال جنگ هشت ساله ایران وعراق شدت حملات هوایی دشمن زیاد شده بود،کارخانه صنعتی ما بدلیل جایگاه اقتصادی آن ، در تیر رس هواپیماهای جنگی دشمن بود واز آنجا که کارخانه بعنوان پشتیبان نیروهای مسلح محسوب میشد حمله به آن قطعی به نظر میرسید، تقریبا همه روزه چندین بار صدای آژیر […]

یونس حردانی : درپنجمین سال جنگ هشت ساله ایران وعراق شدت حملات هوایی دشمن زیاد شده بود،کارخانه صنعتی ما بدلیل جایگاه اقتصادی آن ، در تیر رس هواپیماهای جنگی دشمن بود واز آنجا که کارخانه بعنوان پشتیبان نیروهای مسلح محسوب میشد حمله به آن قطعی به نظر میرسید، تقریبا همه روزه چندین بار صدای آژیر خطر (قرمز)از بلند گوهایی که بدین منظور در مناطق مختلف نصب بوده پخش میشد واغلب کارکنان به پناه گاههای امن پناه میبردند،چون آژیرها مرتب وطی یک روز چندین بار به صدا در میآمدند بعضی از پرسنل شاغل اهمیت نمیداند وراحت وآسوده تردد می کردند،

بعضی ازکارگران پرسنل رسمی نبوده وقرار دادی بودنداین بخش ازکارگران ثبات شغلی نداشته وذهنشان همیشه درگیراخراج شدن بود،ازاغلب امتیازات پرسنل رسمی محروم بودندوحقوق ومزایای آنها نیز بسیار پایین تر ،آرزوی آنها رسمی شدن بود،یکی از این کارگران قرار دادی که نامش آشنا نبود واورا بانام نمیشناختم به آژیر خطر اهمیت نمیداد وبه پناه گاه نمی رفت آن کارگر جوان که زیبا روبود، صورتی گرد وموهای بور داشت خیلی صاف وساده ،اجتماعی وچهره خندان داشت، صاف وسادگی بودن ودیگر خصوصیاتش راهنگامی که سیستم مخابرات واحد اداری ما دچار مشکل شده بودوهمراه تعمیرکاران حضور داشت دیده بودم محل کارش اغلب در فضای آزاد بود او از جمله افرادی که راحت وآسوده تردد میکرد وبی خیال آژیر خطربود ،

روزی از روزها مطابق معمول آژیر خطر پخش شد وما به یک پناهگاه که ازبتون های هلالی شکل ساخته ودر زیر زمین تعبیه شده بودند پناه بردیم متاسفانه حمله هوایی صورت گرفت وکارخانه طی چند دقیقه کوتاه بشدت بمباران شد پناهگاه ما بد طوری میلریزید گویی که بمب روی آن سقوط میکرده ،بعد از مدت کوتاهی ،سکوتی وحشتناک حاکم شد کسی هم جرات نمیکرد از مخفی گاه های امن بیرون بزند، چون برق کارخانه آسیب دیده بود آژیر زرد بی خطر هم پخش نشد ولی سکوتی مطلق حکم فرما شد تنها صدای آژیر آمبولانس که درآن لحظات ترسناک بود شنیده میشدو نشان از تلفات جانی داشت، در آن بمباران تعدادی از پرسنل رسمی وغیر رسمی شهید وتعداد زیادی زخمی شدند،یک روز بعد لیست اسامی شهدا وزخمیان اعلام ودر بورد نصب شد هیچ کدام آشنا بنظر نمیرسیدند،مدت زمان چند ماهه ای گذشت تا اینکه کارگر مورد اشاره را در رستوران درحال تناول غذا دیدم یکطرف صورت زیبایش آسیب جدی دیده ودهانش اندکی کج شده بودسلام کردم وروبرویش نشستم پس از احوال پرسی پرسیدم شما جزو زخمیان بودی؟

بعد از دست کشیدن بروی اثرات زخم های صورتش دست خودرا بوسید وپس از شکر گذاری بر پیشانی گذاشت وگفت با اینکه زخم ها باعث تغییر چهره ام شده ودندانهایم آسیب جدی دیدند لکن من عاشق این زخمها هستم، این زخم ها باعث رسمی شدنم گردید ونان چهار دختر عزیزم تامین شد، خدا راشاکرم که با این اتفاق رسمی شدم من به این زخمها عشق میورزم، بااینکه احساسات پدرانه را صادقانه وعاشقانه بیان می کرد.ولی چون در آن زمان پدر نبودم حرفهای او برایم زیاد محسوس نبود تا اینکه پدر شدم ودر طول زندگی هنگامی که یاد احساس پدرانه آن کارگر میافتادم برایم درس عشق به فرزندان را دوچندان نموده ومینمود، هر روز ،روزپدر است روز پدر بر تمامی پدران مبارکباد