حکایت آقا میر ابوالفتح و سطل های بی زباله

محمد شریفی :آ میر ابوالفتح تا الان که این کلمات مبارک را روی کاغذ تحریر می کنم ۷۵ بهار را با نهایت صحت و سلامت و تندرستی پشت سرگذاشت،پنج پسر را زن داد و شش دختر را به خانه بخت فرستاد، در مجموع ۱۱ فرزند ۵۷ نوه و ۸ نبیره و نتیجه دارد، مثل ترتیزک […]

محمد شریفی :آ میر ابوالفتح تا الان که این کلمات مبارک را روی کاغذ تحریر می کنم ۷۵ بهار را با نهایت صحت و سلامت و تندرستی پشت سرگذاشت،پنج پسر را زن داد و شش دختر را به خانه بخت فرستاد، در مجموع ۱۱ فرزند ۵۷ نوه و ۸ نبیره و نتیجه دارد، مثل ترتیزک تخم و ترکه در حد وفور بجا گذاشت، اگر آن شش اولاد که در کودکی به علت آبله و حصبه هم زنده می ماندند تا الان به اندازه لشکر ابابیل نوه و نتیجه داشت، آقا میرابوالفتح این روزها و توی این سن و سال پیری وآخر عمری که آفنابش لب بام است و بوی الرحمانش بلند است. یه هویی هوس بابا کرد و میگه بابا می خوام، اونهم از نوع قجری و خیلی قدیمی که نود سال پیش،قبا و ردا و سرداری می پوشید و با اسب و درشکه طی و طریق می کرد .

همون باباهایی که گوش بچه هایشان را می بپیچوند و می گفتند: بچه باید جنم داشته باشه ، مثل شاه بابا صدتا تخم و ترکه از خودش باقی بذاره بگه پدر سوخته مگه نگفتم اگه به شهر بروی هزار تا بدبختی از سر کولت بالا میاد؟نگفتم بی خود وبی جهت وارد سیاست نشو؟ نگفتم روزی میاد که از اسب سیاست بخوری زمین، نگفتم یه روزی میاد که همه مون بشویم پوست و استخون ؟،گوش دادی؟ نه خیر ندادی؟ حالا برو تا کرونا نیامد سراغت بتمرگ توی خونه ی دمبر شده ات بخواب شاید تا فرد فرجی شد! برو به اون هایی که توی سطلهای بی زباله از سر بدبختی و نداری سگ دو میزنن کمک شون کن…

میرابوالفتح می گفت و می گفت و مثل بارون بهاری جلوی باباش که در عالم خیال جلوی چشمانش مجسم بود، گریه می کرد..خوب که به آ میرابوالفتح نگاه کردم ، دیدم داره خیلی حرف حساب میزنه ، او بیشتر از من می داند و می فهمد که زیر پوست شهر چه خبر است…