ناودان ها را خدا پر آب میکند!
منا مرزوقی پور : گوش سپردم به خبر های هر روز غزه، سعی میکنم دیگر تصویری نبینم، دلش را ندارم! خبر تازه ای نیست جز بالا رفتن رقم و عدد شهدا… سعی میکنم سرم را گرم بچه ها کنم، از دیشب که باران شروع شده هوا کمی خنکتر هم شده، دلم شور بچه ها میزند […]
منا مرزوقی پور : گوش سپردم به خبر های هر روز غزه، سعی میکنم دیگر تصویری نبینم، دلش را ندارم! خبر تازه ای نیست جز بالا رفتن رقم و عدد شهدا… سعی میکنم سرم را گرم بچه ها کنم، از دیشب که باران شروع شده هوا کمی خنکتر هم شده، دلم شور بچه ها میزند که سرما نخورند. توی ذهنم سرمای خیابانهای غزه را مجسم می کنم، سرمای زیر آسمان غزه، سرمای روی سرامیکهای سرد بیمارستانهای غزه، سرمای کودکی که به خود میلرزد، دختری که آغوشی برای گرم کردنش پیدا نمیشود، بی اختیار خودم را لای لباسهای پسرها میبینم، برای هرکدام پیراهن دیگری آوردم، توی ذهنم خرید جوراب پسرانه را هم به جزلیست خرید لباس زمستانه اضافه میکنم.به خودم یادآوری میکنم داروهای سرماخوردگی را چک شش جاجکنم، باید همیشه دم دست بگذارمشان، باید همیشه داشته باشم، توی خانه بیرون خانه…
چرا بایدهای ذهنم تمامی ندارد؟ چرا کسی شبکه خبر را عوض نمیکند؟ چرا خبر تازهای از جایی نمیرسد؟!
کسی تلویزیون تماشا نمیکند، اما انگار کسی هم دل عوض کردن کانال را ندارد، صدای رعد و برق و شدت باران مرا تا تماشای باران میکشاند، رشته افکارم از آن سوی نقشه جغرافیا پاره میشود. نفس عمیقی میکشم، زمزمه باران گوشم را نوازش میدهد. قطره روی قطره جمع میشود و از دل ناودانها بیرون میزند. یاد تو میافتم، یاد تو در همان گوشه باریک و کوچک جغرافیا با حجم بزرگی از نداشته ها و فقدانها!
تداعی خوشحالی و خنده هایت لبخندی گوشه لبم مینشاند و آرزویی گوشه قلبم:
کاش همه ناودان ها توی سطل تو سر ریز میشدند، کاش همه شادی ها در خنده های تو خلاصه میشدند، کاش همه آدمها از چشم تو خدا را به تماشا مینشستند که اینگونه صاف و بی آلایش بارانش را تفسیر کردی:«خدا فهمید ما از تشنگی میرنجیم،خودش برایمان آب فرستاد،مردم!!!» چه تلنگر زیبایی به مردم زدی، به آنها که میدانند مردمی چیست؟ انسانیت کدام است؟ چقدر زیبا از مهر الهی سخن گفتی رسول کوچک آزادی!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰