دختری از هور – ۹

توفیق بنی جمیل :مزبان رویش را به پسر عموها کرد و گفت:(۱)- انه انطیت للوادم احچایه و احچایتی ما اتغییر.. و در حالی که بلند می شد ادامه داد:(۲)-دورو لیویبر غیر مره…مزبان و یاسر مضیف را ترک کردند و دیگر پسر عموها را با “شلش” و “ایویبر” تنها گذاشتند. یابر که سخت بر آشفته بود […]

توفیق بنی جمیل :مزبان رویش را به پسر عموها کرد و گفت:(۱)- انه انطیت للوادم احچایه و احچایتی ما اتغییر.. و در حالی که بلند می شد ادامه داد:(۲)-دورو لیویبر غیر مره…مزبان و یاسر مضیف را ترک کردند و دیگر پسر عموها را با “شلش” و “ایویبر” تنها گذاشتند. یابر که سخت بر آشفته بود چند بد و بی راه به مزبان و یاسر گفت و خواست عقب آن ها از مضیف خارج شود و دست به اسلحه ببرد و به آن ها حمله کند که شلش و دیگران مانعش شدند و او را دعوت به آرامش کردند. فردای آن روز، شلش به خانه ی مزبان رفت و دوباره از او درخواست کرد حلیمه را به ازدواج یابر در بیاورد و مانع از نفرت و کینه و فروپاشی خاندان آن ها شود.

اما مزبان زیر بار نرفت و خیلی زود حلیمه را رسما به عقد حمد درآورد. حمد، فرزند سوم پسر از خانواده ی خود و دوست صمیمی یاسر بود. اغلب اوقات با همدیگر بودند. آن روز طبق معمول برای صید ماهی و پرنده به هور زده بودند. دم دمای یک روز پاییزی، هوا کمی خنک شده بود. اما با بالا آمدن آفتاب و شدت گرفتن پرتوهای آن که به هور جانی دوباره می داد و آن را سرشار از زندگی می کرد کمی گرم تر شده بود. آسمان صاف و آبی و طبیعت دل انگیز هور، یاسر و حمد را نیز که انگار جزیی لا ینفک از این طبیعت با شکوه بودند را به وجد آورد. هم نوا با آواز پرندگان می خواندند و بلم های خود را به اعماق هور سوق می دادند:

طر الهور مشهوفنه
طر الهور الماطور
یسبگ ابمشیه الماطور
امکیفین ماخذنه الفرح
و الیوم صیدتنه اطیور
امکیفین ماخذنه الفرح
و الیوم صیدتنه اطیور

بلم ما به هور زده است
بلم موتوردار ما به هور زده است
بلم موتودار با سرعت می راند
خوشحالیم و از شدت خوشحالی، سرمست
چون امروز، شکار ما پرنده است
خوشحالیم و از شدت خوشحالی، سرمست
چون امروز، شکار ما پرنده است

وقتی به اعماق هور رسیدند دو چوب بست بلند را در گل هور فرو و سلایه(۳) را به چوب ها بستند. بعد از آن و برای شکار پرنده، حمد آن طرف تر در گوشه ای پنهان شد و یاسر که دشداشه(۴) اش را از تن درآورده و با رکابی و شلوارک مانده بود تا به راحتی به آب بزند نیز با تک لول بلژیکی خود در گوشه ای دیگر به کمین نشست. پرواز و فرود چند پرنده در قسمت عراقی هور توجه یاسر را به آن سمت برد. با اشاره به حمد فهماند که می خواهد به آن سمت برود. ممانعت حمد، کار به جایی نبرد و یاسر چمپاتمه چمپاتمه به آن سوی رفت. در آن طرف و در قسمت عراقی ها، چشمانی تیز از لابلای نی های هور به سمت یاسر دوخته شده بود. همین که یاسر نزدیکتر می شد و درون دام او قرا می گرفت لوله ی تفنگش را بالاتر آورد و به سمت یاسر نشانه رفت. طولی نگذشت. پس از این که احساس کرد یاسر کاملا در تیر رس او قرار گرفته است و هدف را خطا نمی رود ماشه را به سمتش چکاند. شلیک تفنگ، همچون بمبی در دل هور و فضای عموما ساکت و آرام آن پیچید و پرندگان را هراسان و از گوشه و کنار به پرواز در آورد و یاسر را با بدنی سوراخ سوراخ شده نقش بر زمین کرد…

ادامه دارد…

 

 

(۱) من به مردم قول دادم و حرف هم دوتا نمیشه..
(۲) برای ایویبر زنی دیگر پیدا کنید…
(۳) تور ماهیگیری
(۴) تن پوش بلند مردان عرب