جنون اختیاری یک ساحر

دکتر فاضل خمیسی : اصلاً به این کار ندارم که انتخابات خوبه یا بد. اصلاً به من چه مربوطه! که یک کارمند ساده با حقوقی که کفاف نیمی از مخارج ماهانه اش را نمیده برای تبلیغ انتخاباتی اینهمه پول و ستاد و برو و بیا را از کجا آورده و بعد میخواهد چگونه پس بده […]

دکتر فاضل خمیسی : اصلاً به این کار ندارم که انتخابات خوبه یا بد. اصلاً به من چه مربوطه! که یک کارمند ساده با حقوقی که کفاف نیمی از مخارج ماهانه اش را نمیده برای تبلیغ انتخاباتی اینهمه پول و ستاد و برو و بیا را از کجا آورده و بعد میخواهد چگونه پس بده ، اصلاً به من چه ربطی داره پشت دیوارِ سیاست چیست ؟
راستش را بخواهید اصلاً هم برایم مهم نیست که برنده کیست؟ ساعت صفر بامداد روز پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۳ تبلیغات رسمی مجلس شورای اسلامی شروع شد، هیاهویی که مرا هم با خود بُرد!!

تا پاسی از شب در ستاد انتخاباتیم مشغول بودم، قرار شد بچه ها کارتن پلاست هایی که نامم روی آنها درج شده بود را بوسیله ی پله های چوبی روی تیرهای برق نصب کنند.. برای روحیه دادن و خدا قوت و اینکه روند تبلیغات چگونه پیش میرود، در خیابان و اتوبان و کوچه سری به آنها زدم.وقتی دیدم بچه ها چگونه با وسایل ابتدایی و غیر استاندارد از تیر برق بالا رفته تا تابلویی که نامم در آن درج شده را نصب کنند و هر آن در آن وقت شب ممکن است بر اثر تصادف یا حادثه ، اتفاقی برای آنها بیافتد، از آنها و خودم خجالت کشیدم.. مگر من کیستم که ممکن است باعث آزار و رنجی برای عزیز خانواده ای شوم…
با خواهش و تمنا از آنها خواستم مراقب سلامتی خودشان باشند و حتی المقدور از پله استفاده نکنند.آن طرف تر گروهی دیگر از جوانان که مشغول نصب بنرهای روتوش شده یکی از کاندیدها در بالاترین قسمت و نزدیک سیم های برق بود، توجهم را جلب کرد ، به طرفشان رفتم به فردی که پله را از پایبن گرفته بود، گفتم به دوستت بگو : اینقدر«نبره بالا» سیم های برق میدان الکتریسته دارند ‌‌ممکنه برق بگیرتش بهم گفت: از آنها خواسته اند هر چه میتوانند بالاتر بزنند تا کسی آنها را «پاره» نکند..و شرط پرداخت دستمزد این است!!

حرفی برای گفتن نبود…. بی خداحافظی رفتم. ای کاش «آدم» از میوه ی ممنوعه نمیخورد تا برخی «انسانها» برای انتخاب شدن نیازی نبود دیگر «انسانها» را در سرما و نیمه های شب به بالای تیر برق بکشانند…
( فاضل خمیسی… ساعت ۳/۳۰ بامداد همانروز)