عتابی عرفانی با زنی فاقد فرزند

دکتر محمد دورقی : نرگس های باغ ما نه *هارپ*(۱) را می شناسند، نه دکل های چینی(۲ )را. من اما هر دو را و نیز چند تا خباثت اکولوژیکی نوظهور دیگر، منجمله ابر دزدی همسایگان را. راستش را بخواهید گاهی اوقات از تراکم دل آزار واقعیتهای مجرد و محض، و عینیات خشک و صریح، خسته […]

دکتر محمد دورقی : نرگس های باغ ما نه *هارپ*(۱) را می شناسند، نه دکل های چینی(۲ )را. من اما هر دو را و نیز چند تا خباثت اکولوژیکی نوظهور دیگر، منجمله ابر دزدی همسایگان را. راستش را بخواهید گاهی اوقات از تراکم دل آزار واقعیتهای مجرد و محض، و عینیات خشک و صریح، خسته می شوم و تمایل نامتعارفی به باور کردن باورنکردنی ها پیدا می کنم.ابر دزدی همسایگان هم یکی از این سوررئال های آمیخته با وهم است که تمایل دارم آن را ،خودفریبانه،به باورم قالبش کنم.تجویزی برای قلقلک خیال. این روزها، واقعیات، بقدری تلخ و ناپذیرفتنی اند که زمینه را برای پذیرش زرد گفته های ژورنالیستی، کاملا فراهم می کنند. از طرفی،توهم توطئه،جریانی شدیدتر از آن دارد که نتواند ایستادگی برهانی و فاز اقامه ی حُجج مرا در هم بکوبد و قلعه ی عقل مرا تسخیر کند.حالا دیگر با اشتیاق، تن می دهم به این باور که کشورهای همسایه واقعا جیب ابرهای ما را می زنند.مگر در زمینه های دیگر نمی زنند؟در پی این اغوای خودخواسته،خیال سرکش من،خیلی زود دست به کار می شود و تمهیدات تصویری این باورمندی را فراهم می کند:شخصی با شلوار شش جیب خاکی و کاپشن چرمی مشکی کوتاه، با دستمال مشکی بسته به سر و اثر چند تا زخم چاقو روی سر و صورت و گردن، یهو می پرد جلوی یکی از ابرهای ما، تیغه ی براق چاقوی ضامن دارش رو می چسباند به بناگوش ظریف آن ابر معصوم و با لحنی خشک و خشن و خش دار می گوید:تکون بخوری چاقو را تا دسته فرو می کنم تو گردنت.ابر ما با صدای لرزانِ نازکی می گوید ولم کن بی شعور مگه شما ابر ندارید.از روایت جزییات دیگر این ناهنجاری اکولوژیکی–اجتماعی بخاطر رعایت اختصار و جهت جریحه دار نشدن احساسات ملی پرهیز می کنم. همسایه ی دزد ما، ابر بر کول، از کوه ها و دره ها می گذرد و آن طرف مرز، ابرهای دزدی را بالای کوه های آرارات رها می کند.چقدر سنگین و نفسگیر است، ابر بَر کول از کوه ها عبور کردن. دزد ابرها همذات پندارنه زیر لب زمزمه می کند : کولبرها چه می کشند پس زیر بار کولر و یخچال وتلویزیون؟!

امروز اول دی ماه است و من علیرغم تخیلی که بخشی از آن را در بالا به عرض رساندم هنوز به آسمان خدا ایمان دارم.علیرغم *خوف* از احتمال تشنگی و پدید آمدن فجایع آخرالزمانی هنوز هم *رجاء* دارم.رجاء واثق به رحمت و فیض توقف ناپذیر خداوند. هنوز چشم انتظار *سحابا ثقالا* نشسته ام تا بر این *بلد میت* گسیل داده شوند و از خاک تیره،ثمرات گوناگون خارج کنند(۳).اما نه از سر ِ شک که با یقینی توحیدی و در لفافه‌ی عتابی عرفانی با خودم می گویم یعنی خدا نمی داند اگر باران نبارد علاوه بر نرگس‌ها وختمی‌ها و اطلسی‌های باغچه ی ما،خود ما و پرنده ها و احشام و پروانه ها و نارون و کبوترهای چاهی و نخل گنطار و سدر پیر … از تشنگی می میریم و می میرند.یعنی پیش خود نمی گویدکه برکه ها باید چگونه و با چه سلاحی به جنگ سموم تیر ماه بروند؟ یعنی امسال پامچال ها باید همان زیر زمین ظلمانی بمانند و سر از خاک بیرون نیاورند و به آفتاب ملایم اواخر اسفند لبخند نزنند؟پس بشارت بهار را که می دهد به جهان؟یعنی امسال فیلم رستاخیز لاله های واژگون در سینمای دشت اکران نمی شود؟ پس بلبلان از جلوه گری کدامین شکوفه، نغمه در نغمه کنند و دشت را از سماع و سرمستی و وجد صوفیانه آکنده نمایند؟ آب اگر نباشد، چه کسی بین ما و تابستان،موازنه ی قدرت برقرار می کند؟ تونل که نداریم تا به آن پناه ببریم و از بمباران تیرماه بیرحم در امان بمانیم.یعنی خدا نمی داند امسال اجاره ی سایه ها چقدر سرسام آور خواهد شد و بضاعت ِ تن های گرمازده،برای رهن کامل یک واحد نسیم، کفاف نخواهد داد؟

امروز پانزدهم دی ماه است.من ناامید از رحمت قادر *مرسل الریاح*(۴) نیستم برای همین است که هنوز این ناخن خشکی ِسپهریِ کم سابقه را باور نکرده ام و کماکان چشم دوخته ام به آسمان تا *ماء‌ طهور*(۵) و *غیث* (۶)بهجت آفرین اش را نازل کند و جان و جهان ما را طراوت آگین وشمیم ناک و پرجنبش کند.هنوز منتظرم هزار فرشته ی بال گشاده،در افق صف بکشند و نغمه ی اثیری باران را با لحنی لاهوتی و ریتمی ربوبی همسرایی کنند.منتظرم شُرشُر شوق انگیز باران از سرانگشتان کشیده‌ی چنار جاری شود و پرنده‌های خیس به شیروانی ها و فضاهای مسقف پناه ببرند و خداوند با قلم رعد و برق، گوشه پایین افق ابرآلوده ی آسمان سترون را پاراف کند.
دوستان گفته اند ما معمولا در پاییز و زمستان شیر ِآب ِآب پاشها را باز نمی کنیم چون آب باران برای گل ها و سبزه ها مانند اکسیر،حیاتبخش است.سبزه ها و گل ها با آب باران خیلی بیشتر از آب لوله کشی رشد می کنند و طراوت می گیرند.من هم الان دو هفته است که به امید نشستن اولین قسط ابرها به حساب باغ، هنوز شیر آب ِ آب پاشها را باز نکرده ام. اما تا کی؟ تا کی منتظر زمستان بمانم؟آیا وقت آن نرسیده است تا چک ابرها را برگه بزنم و شکایت به عرش ببرم؟ دیروز که در کنار باغ ایستاده بودم ملامت گزنده را به وضوح در چشم نرگس ها و نگاه ختمی ها و اطلسی ها دیدم.انگار به زبان بی زبانی به من می گفتند آقاجان رشد و طراوت ِ متفاوت، پیشکش،همین آب ِ آبپاش ها را باز کن تا از تشنگی تلف نشدیم.

زمستانی که نه سرما دارد و نه باران، باید در نام و هویتش تجدید نظر کرد.دوباره خیالم مبعوث می شود تا از چنین زمستانی ایماژی خیال آلود بسازد: مادری شکسته، پیچیده در چادری با نقش های گل یخ، پرسان پرسان از *عابران ابر* سراغ بچه اش را می گیرد: شما دخترم باران را ندیده اید؟آهای ابرها چرا دخترم باران را با خودتان نیاوردید؟ابرها به همدیگر نگاه می کنند،سر تکان می دهند و خجلت زده،اظهار بی اطلاعی می کنند.شاید با ابرهای بعدی بیاید.زمستان، با این گزاره ی گُدازه مانند،خود را تسلی می دهد.

امروز هفدهم دی ماه است.علیرغم پیش بینی ها، *باران، فرزند زمستان*، در آخرین اتوبوس ابر هم نبود.حالا دیگر یک روز در میان باغچه را آب می دهم و منتظر باران نمی مانم البته یادم باشد یک آگهی گمشده برای فرزند زمستان بنویسم و در *روزنامه امید* چاپ کنم.

 

 

پانوشت :

(۱) *هارپ*: پروژه‌ای علمی است و از طریق آن دانشمندان با ایجاد تغییراتی در یونوسفر که دورترین و ناشناخته‌ترین بخش جو زمین است امکان مطالعه در مورد آن را پیدا کرده و آن را به صورت یک آزمایشگاه طبیعی درمی‌آورند. هارپ این کار را با امواج رادیویی فرکانس بالا که توسط رادارهای خود منتشر می‌کند انجام می‌دهد. گفته می شود هارپ یکی از علل کم بارشی در ایران است.

(۲) *دکل های چینی*:دکل‌های دورکننده ی تگرگ‌زا که چین در اطراف کوه سبلان و دریاچه ارومیه و‌ چند نقطه در ایران کارگذاری کرده و گفته می شود که این دکل‌ها سبب پراکنده شدن ابرهای باران زا در منطقه می‌شوند.
*(۳)* اشاره به آیه ۵۷ سوره ی اعراف درباره باران
(۴) *مرسل الریاح*: خداوند فرستنده بادهای باران زا
*(۵) و( ۶)* نام هایی برای باران در قرآن مجید