گول (قل) حیاه سید حسن!

این قَسمِ چهارکلمه‌ای کافی بود که هر آنچه گفته‌ایم باور کند. قَسمِ متداول بین ما بچه‌ها به «سید حسن» و البته درجاهای دیگر به هر سیدِ بافضیلت و مومنِ مدفون در منطقه‌ی آن‌ها قسم یاد می‌کردند.امروز و پس از سال‌ها من، همسرم، دخترم و نوه‌ام امیرعلی به آرامگاه سید حسن در کیلومتر ۱۸ جاده ملاثانی […]

این قَسمِ چهارکلمه‌ای کافی بود که هر آنچه گفته‌ایم باور کند. قَسمِ متداول بین ما بچه‌ها به «سید حسن» و البته درجاهای دیگر به هر سیدِ بافضیلت و مومنِ مدفون در منطقه‌ی آن‌ها قسم یاد می‌کردند.امروز و پس از سال‌ها من، همسرم، دخترم و نوه‌ام امیرعلی به آرامگاه سید حسن در کیلومتر ۱۸ جاده ملاثانی – مسجدسلیمان رفتیم.مادرم می‌گوید: در اربعین بعد از تولدت به‌شدت تب و لرز گرفتی و مادربزرگت تو را نذر سید حسن کرد. نذرهای آن موقع هم تشریفات و ادبیات خاص نداشت، یک مطالبه‌ی جدی و محکم بود؛ مثلاً من شفا و عمر لفته را از تو می‌خواهم! تو خوب شدی. مرحوم پدرت برای ادای نذر با دوچرخه رالی ما را به سید حسن برد. من روی لوله‌ی جلو که پارچه‌ای دور آن بسته بودند و مادرم تو را در بغل گرفته، روی ترک‌بند دوچرخه نشست. پدرت از روستای جلیعه تا سید حسن از کوره‌راه‌ها و در زمین‌های ناهموار روستایی رکاب زد تا این نذر را ادا کردیم.

«سید حسن» کارکردهای ویژه در جامعه‌ی ساده، سنتی و روستایی ما داشت. یکی از این کار ویژه‌های مهم، انتظام بخشیِ حیات اجتماعی بود. محیط روستایی همواره آبستن اختلافات و درگیری‌های عشایری بود؛ کافی است که پای طرفین دعوای به سید حسن گشوده شود و متهم قسم بخورد و چنانچه دچار هیچ اختلال جسمی یا روحی نشود! یعنی او تبرئه یافته و مشکل حل می‌شود. سید حسن بیش از یک هنگ ژاندارمری در جامعه سنتی نظم ایجاد می‌کرد.کارکرد دیگر ابطال سحر و جادو بود. خصوصاً بین مردان و زنان که تازه ازدواج‌کرده‌اند و مهر و محبت بین آن‌ها برقرار نمی‌شد. آن‌ها را به سید حسن می‌بردند و جادویی که برای آن‌ها درست کرده بودند، پیدا می‌کردند و زلالِ زیبایِ زندگی جریان پیدا می‌کرد. مردم شفای بیماران، بیمه کردن موتور و ماشین، پسرزایی و غیره را از سید حسن مطالبه می‌کردند. آن‌ها برای ادای نیازهای خویش به سید حسن می‌رفتند، پول نذری خود را در صندوق آرامگاه می‌ریختند، پارچه سبزرنگی با عنوان «علگ» می‌گرفتند و به موردی که نذر کرده‌اند، اعم از بچه‌ی تازه متولدشده، موتور یا ماشین جدید، فرد قسم‌خورده و تبرئه یافته، بیمار شفا یافته و غیره می‌بستند. همچنین در مدت اقامت خود در کنار آرامگاه مرغ یا بره‌ای سر می بردیدند و گوشت آن را کباب یا پخت می‌کردند، می‌خوردند و برمی‌گشتند.

امروز درگشت و گذار جامعه‌شناختی خود مردی را دیدیم که کنار قبر سید حسن دراز به دراز خوابیده و زنی که پسرش را شیر می‌داد و پیر زنی به دیگری می‌گفت که رودخانه چقدر پیشرفت کرده و تا آستانه‌ی آرامگاه رسیده است. بساط کباب زیر تک‌درختان قبرستان برپا بود و کماکان پول در صندوق واریز می‌شد و پارچه‌های سبز دست‌به‌دست می‌شد.در پسِ‌گرد و غبار زمانه از گذشته تا به امروز، نیاز انسان به ملجأ، به پناهگاه، به تکیه‌گاه، به محافظ و یاوری مهربان و بخشنده حکایتی نه‌چندان غریب و نه دیریاب است. در آن زمان انسان فقر و نیازمندی خود را در غیاب خودآگاهی، دانش پزشکی، بیمه، نظام تظلم خواهی و دادورزی و … به شکل زیارت بروز می‌داد و امروز در چارچوب ناآرامی‌های وجودی و بی‌پناهی، بی‌قدرتی و بی‌پشتیبانی مدرن احساس فقر و نیاز می‌کند؛ اما زیارت «معنا محور» و عبودیت در برابر خدای قادر مطلق حلقه‌ی مفقوده‌ی زیارت در این اماکن مقدس مردمی است. دین مناسکی وجه مقبول، معروف و مشروع جامعه‌ی ما شده است. دیرزمانی است که دین معرفتی و معرفت دینی مهجور مانده است.

اهواز – لفته منصوری