کجا میدوی، آتش را کجا میبری؟

مگر میشه انسان باشی و گریه نکنی؟ مگه میشه چشم داشته باشی و نبینی!من از زلزله کرمانشاه و سرما و بی پناهی نمیگویم. و از دختر نوجوانی که در اوج غرور گدایی میکنه و از بیماری مادرش می گوید، حرف نمیزنم، حتی از این اینکه مادری سپید مو در این آخر عمرش زباله گردی را […]

مگر میشه انسان باشی و گریه نکنی؟ مگه میشه چشم داشته باشی و نبینی!من از زلزله کرمانشاه و سرما و بی پناهی نمیگویم. و از دختر نوجوانی که در اوج غرور گدایی میکنه و از بیماری مادرش می گوید، حرف نمیزنم، حتی از این اینکه مادری سپید مو در این آخر عمرش زباله گردی را پیشه راحتی خودش کرده سخن نخواهم گفت!!

 

دیروز در فضای مجازی برای چندمین بار خودسوزی یک هموطن را که ناشی از مشکلات اقتصادی بود، را دیدم،خودش را به آتش میکشد و میدود!!. کودکش، عید و سال نو!! کرایه منزل، درمان مادر، شهریه مدرسه، غرور مردانه! تنگدستی و.. حالا دیگر خاکستر می شوند و همه چی حل میشه!!. اما زیر این خاکستر باز هم آتشی است؛ برای غروری دیگر!.در این آخرهای سال پسته ها درشت تر و خنده دارتر شده اند، انجیرها از ترکیه رسیدند، و آخرین مارک زیر پوش گیاهی رسید؛از بسته های کمک غذایی میگویند که در ازای کوپن عزت نفس تحویل داده میشه!!. چرا خودت را به آتش کشیدی،،، اصلا مگر قرار نبود بایستی و از حقوقت دفاع کنی، با دویدنت شعله ها را به کجا بردی که سرزمینم برای سال نو تاریک است.گویا ارمغان رنگ سبز و بنفش شعله های نارنجی بودند که بوی سوختن گوشت انسانی میداد…

فاضل خمیسی